Home   |  تماس با ما و ارسال مطالب | نرم‌افزارهاي مورد نياز |

home

 

23-03-2024

 

 یوسف و خواب گاوها یا حماسهٔ گیلگَمِش גילגמש - جلجامش

 

گیل‌گمش: لوح ششم

ای پدرِ آسمانی! گیل‌گمش با من سخن به درشتی گفت. از زشتی‌ها همه کرده‌های مرا با من برشمرد… رفتار او با من سخت ننگ‌آور بوده است!

 پس ئه‌نو دهان گشود و با او، با ایشتر چنین گفت:

 «ــ حالی تو عشقِ گیل‌گمش را می‌جُسته‌ای و گیل‌گمش زشت‌کاری‌های تو را با تو برشمرده… رفتار او با تو سخت ننگ‌آور بوده است!»

 پس ایشتر دهان گشود و با او، با پدرِ خویش ئه‌نو چنین گفت:

 «ــ نرگاوِ آسمان را، پدر، به من بسپار تا گیل‌گمش را فرو کوبد… چندان که درخواهِ مرا نپذیری و نرگاوِ آسمان را بر من نفرستی دروازهٔ دوزخ را درهم می‌شکنم تا شیاطین از ژرفاهای خاک برون جهند و آن کسان که از دیرباز به مرده‌اند به پهنهٔ خاک بازآیند و بدین‌گونه مردگان از زندگان به شمار افزون شوند!»

 پس ئه‌نو دهان گشود و با او، با دخترِ نیرومندش ایشتر چنین گفت:

 «ــ اگر من آن کنم که درخواهِ توست هفت سال گرسنگی عظیم پدید می‌آید. آیا آدمیان را به‌قدر کفایت گندم انباشته‌ای؟ آیا جانوران را به‌قدر کفایت قصیل و علوفه رویانده‌ای؟»

 و ایشتر با او، با پدر خویش می‌گوید:

 «ــ آدمیان را به‌قدر کفایت گندم انباشته‌ام و جانوران را به‌قدر کفایت قصیل و علوفه رویانده‌ام… باشد که هفت سالِ بد فراز آید: انبارها آدمیان و جانوران را بسنده است. نرگاوِ آسمان را بی‌درنگ به‌جانب من فرست. می‌خواهم خروش نرگاوِ آسمان را در حملهٔ بر او بشنوم!»

 پس خدای پدر آوازِ دهان او بشنید. پس ئه‌نو خواهش او، خواهش دخترش ایشتر را برآورده نرگاوِ آسمان را از کوه خدایان یله کرد و او را به‌جانب اوروک فرستاد و او را به شهر، به اوروک رسانید.

 آنک نرگاوِ آسمان که بر دانه‌ها و بر کشتزاران بر همه جانبی می‌تازد. بیرونِ حصارهای بلندِ اوروک همه‌جا کَرت‌ها را به‌پای می‌مالد و دَمِ آتشینش به آنی صد مرد را نابود می‌کند.

 

گیلگَمِش (اآوانگاری: Gilgameš (گیلگمش)؛ در اصل سومری: (بیلگَمِس)) یکی از قهرمان‌های اسطوره‌های بین‌النهرین باستان و شخصیت اصلی حماسه گیلگمش است، حماسه‌ای که به زبان اکدی در اواخر هزارهٔ دوم پیشا دوران مشترک مکتوب گشت. احتمالاً وی پادشاه تاریخی دولت‌شهر سومریِ اوروک بود که پس از مرگ به مقام خدایی رسید. داستان دلاوری‌های افسانه‌ایِ گیلگمش در پنج شعر سومریِ بازمانده روایت شده‌است. قدیمی‌ترین آن‌ها احتمالاً «گیلگمش، اِنکیدو و جهان زیرین» است. سایر شعرها «گیلگمش و آگا»، «گیلگمش و هوواوا»، «گیلگمش و نرگاو آسمان» و «مرگ گیلگمش» هستند.در دوران بابِلی بعدی، این داستان‌ها در یک روایت به‌هم‌تنیده شدند. در نسخه مرجع حماسه، گیلگمش با مردی وحشی به نام انکیدو دوست می‌شود. آن دو با هم به سفرهای زیادی می‌روند که مشهورترینش شکست هومبابا (سومری: هوواوا) و نرگاو آسمان است. پس از مرگ انکیدو، در اثر بیماری‌ای که خدایان برای مجازات دچارش کرده بودند، ترس از مرگ در دل گیلگمش می‌افتد و برای جاودانه شدن به جستجوی اوتَنَپیشتی، دانای بازمانده از طوفان بزرگ، می‌رود. گیلگمش بارها در آزمون‌هایی که پیش روی او گذاشته می‌شود، شکست می‌خورد و به خانه‌اش در اوروک برمی‌گردد، درمی‌یابد که جاودانگی از دسترس او خارج است. پیام شاعر چنین است: افراد به جستجوی فردی خود دست می‌زنند اما در نهایت باید با مرگ کنار بیایند. در تمدن مدرن، بر جایگاه فرد و حقوق فرد تأکید می‌شود اما در تمدن بابل بر ارزش‌های اجتماعی و زندگی کردن بر مبنای آن تأکید می‌شد. شاعر می‌گوید فرد، موجودی یک‌روزه است که بدون بر جا گذاشتن اثری از بین می‌رود اما زندگانی بشری که نمادش شهر است، برای همیشه بر جا خواهد ماند.اکثر مورخان کلاسیک بر این عقیده‌اند که حماسهٔ گیلگمش تأثیر زیادی بر ایلیاد و ادیسه (دو شعر حماسیِ قرن هشتم پیشا دوران مشترک به یونانی باستان) داشته‌است. داستان تولد گیلگمش در حکایتی از در طبیعت حیوانات اثر آلیان (قرن دوم دوران مشترک) توصیف شده‌است. روایت تولدی که آلیان بازگو می‌کند همان سنتی‌ست که در سایر افسانه‌های خاور نزدیک هم آمده‌است: سارگن، موسی و کوروش. حماسه گیلگمش در سال ۱۸۴۹ در کتابخانه آشوربانی‌پال دوباره پیدا شد. در دهه ۱۸۷۰ این اثر ترجمه شد و پس از ترجمهٔ متن، به دلیل شباهت‌های بخش‌هایی از آن با تَنَخ (مجموعه کتب مقدس یهودیان) جنجال گسترده‌ای ایجاد شد. گیلگمش تا اواسط قرن بیستم ناشناخته بود اما در پایان همان قرن توجه به او افزایش یافت و به چهره‌ای نو یافته در فرهنگ جدید بدل شد.

 

شکل امروزی «گیلگَمِش» مستقیماً از زبان اکدی گرفته شده‌است. صورت پیشین آن در زبان سومری بیلگَمِس بوده‌است. به‌طور کلی نتیجه گرفته می‌شود که خود اسم به «(خویشاوند) یک قهرمان است» ترجمه می‌شود و رابطه خویشاوند بسته به منبعی که ترجمه را ارائه می‌دهد، متفاوت است. گاهی گفته می‌شود که نام سومری را باید پَبیلگَمس خواند، بخش بیلگَ باید پَبیلگَ تلفظ شود با این حال این موضوع توسط شواهد کتیبه‌ای یا واج‌شناختی تأیید نمی‌شود.

اکثر مورخان عموماً موافقند که گیلگمش پادشاه تاریخی دولت‌شهر اوروک بوده و به احتمال زیاد دوران حکمرانی او اوایل دوره آغازین دودمانی بین‌النهرین (ح. ۲۹۰۰ تا ۲۳۵۰ پیشا دوران مشترک) بوده‌است. استفنی دَلی، پژوهشگر خاور نزدیک باستان، می‌گوید که «زمان دقیقی نمی‌شود برای گیلگمش تعیین کرد ولی عموماً موافقند که دوره زندگی او ۲۸۰۰ تا ۲۵۰۰ پ.م. بوده‌است». در کتیبه‌ای که در میان متون باستانی اور پیدا شد و احتمالاً متعلق به یکی از مقامات معاصر زیر نظر گیلگمش است، نام او چنین به میان می‌آید: «گیلگمش آن است که اوتو برگزید». گذشته از این، در «کتیبه تومال»، متنِ تاریخ‌نگاریِ ۳۴ سطریِ زمان حکومت «ایشبی-اِرا» (ح. ۱۹۵۳ تا ح. ۱۹۲۰ پیشا دوران مشترک)، نام او ذکر می‌شود. این کتیبه ساختن دیوارهای اوروک را به گیلگمش نسبت می‌دهد. سطرهای یازده تا پانزده کتیبه چنین است:

https://fa.wikipedia.org

 

روایت تولد گیلگمش که آلیان بازگو می‌کند همان سنتی‌ست که در سایر افسانه‌های خاور نزدیک (سارگن، موسی و کوروش) نیز آمده‌است. بررسی سیر تکاملی «حماسه گیلگمش» را می‌توان از متن سومری «داستان زیوسودرا» آغاز کرد که از طریق ترجمه‌ها و اقتباس‌های اکدی پیاپی به نسخه معیار دوازده لوحی منتهی شد. این حماسه، مدلی تجربی برای آزمایش فرضیه‌های تکامل متن کتاب مقدس است. از میان همسانی‌های بسیار با کتاب مقدس، بیشترین و آشناترین در لوح XI دیده می‌شود که در آن نسخه‌ای از داستان طوفان بین‌النهرینی آمده است. این روایت، مفصل‌ترین نسخه از داستانی است که پیش از آن در حوزه خلاصه‌تری هم به زبان سومری و هم اکدی بازگو شده است. در مرحله‌ای از تکامل خود، حماسه با لوح XI و بازگشت گیلگمش به اوروک خاتمه می‌یافت. سپس، لوح دوازدهمی با ترجمه مستقیم نمونه اولیهٔ سومری شکل گرفت که شامل رویایی از جهان زیرین است که بر آن گیلگمش در مقام یک خدا حاکم است.

https://fa.wikipedia.org

 

و گفت پادشاه ، بدرستی من ديدم هفت گاوهايی كت و كلفتی ( فربه ای ) را كه ميخورد ايشان را هفت تايی لاغر مردنی و هفت سنبلهايی سبزی و ديگر خشكيده هايی ، ای درباريان فتوايم دهيد در رويايم ( خواب ديده ام )  اگر شماييد برای رويا تعبير كنندگان

گفتند خواب ديدن شوريده و پريشانی ( درهم و برهمی ، خيال بافی ، هذيانی ) [است] و نيستيم ما به تعبير اجسام شوريده و پريشان [‍در خواب] به دانايان ( دانندگان )

و گفت كسی كه نجات يافته بود از آن دو نفر و يادآورد بعد ساليان متمادی [يوسف را] ، من خبر دهم شما را به تعبير آن ، پس بفرستيد ( روانه كنيد ) مرا

يوسف ای راستگو ، فتوی ده ما را در [مورد] هفت گاوهايی كت و كلفتی [فربه ای كه] ميخورد ايشان را هفت تايی لاغر مردنی و هفت سنبلهايی سبزی و ديگر خشكيده هايی ، باشد برايم كه برگردم به سوی انسيان ( مردم ) [تا] باشد برای ايشان كه بدانند [تعبير آن را]

گفت زراعت ميكنيد هفت ساليانی پی در پی ( با پشت كار و مداوم ) ، پس آنچه را كه درو كرديد پس رها ميكنيد آن را ( انبار ميكنيدش ) در سنبلش ، مگر اندكی از آنچه كه ميخوريد

سپس ميآيد از بعد آن هفتی ( هفت سالی )  سختی ( قحطی ) ، ميخورند آنچه را كه پيش انداختيد برای ايشان مگر اندكی از آنچه كه در سيلوی قله ميكنيد ( ذخيره می كنيد )

سپس می آيد از بعد آن ساليانی كه در آن ميبارد انسيان ( مردم ) را و در آن رهايی می يابند ( يا آب ميوه می گيرند ، وفور نعمت ) 49 یوسف

یعنی خداوند به فرعون یا پادشاه مصر خوابی نمایان کرده است که مربوط به یکی از اساطیر محبوب باستانی آنها می‌شود که در نزد مصریان بسیار مقدس و محترم نیز بوده است.

تمامی کاهنان و معبران خواب آن دوران نیز از این محتوای حکایت اساطیری بی‌اطلاع بوده‌اند؛ چون مطالعه و تحقیقات کامل و جامعی در مورد فرهنگ خودشان نداشته‌اند.

ولی یوسف نه‌تنها به کتب ابراهیم و یعقوب تسلط کاملی داشت؛ بلکه از تمامی عقاید و افکار و باور مصریان آگاهی جامعی داشته است. یعنی چیزهایی از گذشتگان مصریان و بابلی‌ها می‌دانسته که خود آنها نمی‌دانسته‌اند.

ولی یوسف نه‌تنها به کتب ابراهیم و یعقوب تسلط کاملی داشت؛ بلکه از تمامی عقاید و افکار و باور مصریان آگاهی جامعی داشته است. یعنی چیزهایی از گذشتگان مصریان و بابلی‌ها می‌دانسته که خود آنها نمی‌دانسته‌اند. یوسف خواب پادشاه را با افسانه‌های گیل‌گمش مطابقت داده و به تعبیر خواب او دست پیدا کرده است.

موضوع مهم اینجاست که اگر یوسف تعبیر خواب را به کتب ابراهیم و یعقوب نسبت می‌داد، مصریان از او نمی‌پذیرفتند در نتیجه به کتب مورد قبول خودشان ارجاع داده و سریعاً مورد قبول و تأیید هم قرار گرفته است.

به همین راحتی و سادگی مصریان به سه نتیجه کلی رسیده‌اند اولاً یوسف خود خود گیلگمش است ثانیاً خطر بسیار بزرگی در انتظار آنهاست ثالثاً تنها کسی که می‌تواند آنها را نجات دهد خود یوسف است. پس یوسف اولین منجی در مذاهب ابراهیمی است که مردمان مصر و نژاد خودش را از قحطی و مرگ نجات داده است.

غافل از اینکه خدا خودش کاری کرد که یوسف از کنعان به مصر منتقل شود، سپس به استناد افسانه‌های مقدس خودشان خوابی به پادشاه نمایان کرد و قحطی هم کار خود خدا بود تا یوسف در دل مردمان مصر جا باز کند. پس اینجا بحثی از منجی و منجی گری نیست؛ بلکه خداوند خواسته و تصمیم گرفته که نبوت و دینش به مصر انتقال یابد همین و بس. خدا خودش یوسف را از چاه تاریک نجات داد و عزیز و شهردار و همه‌کاره مصر کرد. وگرنه در همان روز اول یوسف به دست برادرانش کشته می‌شد که نشد؛ بلکه نجات یافت.

کتب ابراهیم و یعقوب در نزد مصریان بی‌ارزش و بی‌مفهوم بود. پس خدا از کتب مقدس خودشان استفاده کرد تا در فاز اول مردمان یوسف را قبول کنند سپس در نزد آنها عزیز و به‌صورت یک خدای آسمانی دیده شود؛ ولی بعداً یوسف حقیقت را با آنها بازگو کرد و عده زیادی از مردمان مصر از مذهب و دین اجدادی خود منصرف و به آیین ابراهیم گرویدند.

یوسف کتاب‌خوان بوده و این قصه‌ها را خوانده بود. وقتی خواب پادشاه را شنید سریعاً متوجه شده که منظور خدا از این خواب، محتویات همان قصه است.

کل درباریان و کاهنان مصر نتوانستند خواب فرعون را تعبیر کنند که یوسف سریع تعبیرش کرده و چرا از او پذیرفتند؛ چون یوسف مدرک قطعی داشت برای اثبات حرفش و مدرک هم همان قصه قدیمی و کهن بود.

در زمان یوسف کسی به خدای ابراهیم باوری نداشته، باورها همین داستان‌های کهن بودند. یوسف هم تعبیر خواب را مربوط به خدایان خودشان کرده است. در اول چنین پنداشتند که یوسف با خدایان خودشان در ارتباط است؛ ولی به‌مرورزمان یوسف خدای واحد ابراهیم را به آنها توضیح و معرفی کرده است و خیلی‌ها نیز قانع شده‌اند و ایمان آوردند. تغییرات و اصلاحات باید کم‌کم صورت پذیرد. در مقدونیه و در اول کار همه چنین می‌پنداشتند که اسکندر مقدونی همان خدای آسمانی هرا است؛ ولی بعد توضیح داد که خدای واحدی وجود دارد. نام او در قران ذی القرنین قید شده است.

یوسف ده‌ها بار این قصه را خوانده بود. زمانی که خواب فرعون را شنید با آن مطابقت داد و هم تعبیر و هم این قصه را ارائه کرد و همه حیران شدند. اگر این قصه نبود کسی هم تعبیر خواب یوسف را قبول نمی‌کرد. چون مصریان به آن قصه‌ها و خرافات باور داشتند خدا هم از همان قصه‌ها بهره‌برداری کرد؛ چون واقعاً خوفناک و ابر یا هایپر هوشمند است. یعنی یوسف خواب فرعون را با استفاده از کتب مورد قبول خودشان تعبیر کرده و نه کتب انبیا و آنها نیز سریعاً قبول و اقدام کرده‌اند. خواب فرعون را به کتب انبیا مربوط می‌کرد قبول نمی‌کردند و البته تمسخرش می‌کردند. ولی به کتب مقدس خودشان مربوط کرد و گفتند به‌روی‌چشم و البته که درست گفتی. خدا یعنی این. از خدایان باطل به نفع خودش استفاده می‌کند.

فرض کنید شما یا کوروش یا داریوش یا ستار در شب خوابی آشفته دیده و چند هفته پریشان و افسرده یا عصبی می‌شوید. هیچ‌کسی نمی‌تواند تعبیر خواب شما را پیدا و بازگو کند. یوسف نزد شما آمده و تعبیر خواب شما را ارائه می‌کند. شما یک سؤال مهم دارید و آن اینکه از کجا معلوم تعبیر خواب یوسف درست است. شاهنامه فردوسی را بازکرده و حکایتی را می‌خواند که درست مشابه خواب شماست و نتیجه آن خواب هم در شاهنامه موجود است. شما انگشت‌به‌دهان می‌مانید. می‌دانید چرا؟
چون از قران هیچ نمی‌دانید و آن را قبول ندارید. ولی یوسف نه‌تنها قران را خوانده و فهمیده؛ بلکه شاهنامه خود شما را هم کاملاً حفظ است. شما به اطرافیان خود می‌گویید که خاک بر سرتان که پارسی هستید و از شاهنامه خودتان هیچ نمی‌دانید؛ ولی این یوسف کنعانی می‌داند که شاهنامه چیست و تعبیر خواب من را با مدرک قطعی نشانم داد. درست مثل فیلم سینمایی. آن هم از کتب جدوآباد خودتان نه از کتب ابراهیم و یعقوب. همین امروز شاهنامه فردوسی مقبول‌تر از قرآن است همچنین خدایان باستانی من‌جمله آناهیتا، زامیاد، بهمن و... پس اگر خدا بخواهد کسی را شهردار تهران و همه‌کاره ایران بکند از شاهنامه و افسانه‌های باستان خود شما استفاده می‌کند و نه از قرآن خودش. نیازی به لشکرکشی و جنگ و براندازی نیست به یک نفر در شب خوابی نشان می‌دهد و به شخص موردنظرش تعبیر آن را و آن شخص می‌شود حاکم و تصمیم‌گیرنده شما. آن هم نه زوری بلکه با اختیار و رضایت قلبی خودتان به‌صورت دسته‌جمعی. چون قرار است شما را از یک بلا و مصیبت بزرگ نجات دهد و آن مصیبت و قحطی را نیز خودش می‌رساند تا منت‌دار یوسف و خدای یوسف شوید و شاهنامه و دین اجدادی خودتان را رها کنید به همین سادگی. مصریان باستان در اول فکر کردند که یوسف خود گیلگمش است. مقدونی‌ها فکر کردند که اسکندر هرا است و رومیان فکر کردند مسیح، ژوپیتر و... است؛ ولی وقتی جا افتادند به آنها توضیح دادند که جریان از چه قرار است. بعضی‌ها قبول کردند؛ ولی بعضی‌ها سماجت کرده و قبول نکردند. خیلی‌ها باور دارند که مهدی خود ایندره است که از ران مادر زاییده شده است. ولی تصورات در کل غلط است تا جایی که به این نتیجه می‌رسید که انبیا کتب آسمانی را از روی این داستان‌ها و افسانه‌ها نوشته‌اند. جواب خیر است؛ چون مردمان انبیا را با کاراکترهای باستانی خود اشتباه می‌گرفتند و منشأ دین خدا را مذاهب کهن می‌پندارند. آن هم غلط است اول خدا دین را ابلاغ کرده بعداً انسان‌ها آن را تبدیل به داستان‌های بی‌سروته بومی کرده‌اند. درست برعکس واقعیت فکر می‌کنید.

ایندره از پهلوی (ران) مادر زاده می‌شود، در نوزادی چرخ خورشید را به حرکت میاورد، یکباره می‌تواند سیصد گاومیش بخورد، گرزش را به ارث برده است و نوشیدنی سومه (هوم) را بسیار می‌نوشد، گاهی اندازهٔ سه دریا. رستم نیز از پهلوی مادر زاده می‌شود و در کودکی پهلوانی می‌کند، او هم گرزش را به ارث برده است و بسیار پُر اشتهاست و گاهی یک گورخر را کباب می‌کند و می‌خورد و همین‌طور در می‌خوارگی دلیر است. به این معنی که در دوران اساطیر مشترک هندی و ایرانی، در وداها یکی از ایزدان نیک مهم است؛ ولی بعدها با فاصله‌گرفتن اساطیر ایرانی و هندی، اسم ایندره در اوستا متعلق به یک دیو با شخصیتی متفاوت می‌شود.

روایت مورد پرسش در منابع متعددی از جمله بحارالانوار آمده است. مرحوم مجلسی می‌گوید: «رایت فی بعض مؤلفات اصحابنا روایة هذه صورت‌ها...»؛ در برخی کتاب‌های تألیف‌شده توسط بعضی از اصحاب، روایتی به این صورت آمده است. بعد از دو روایت می‌گوید: «قال الحسین بن حمدان و حدّثنی من اثق الیه من المشایخ عن حکیمة بنتَ محمد بن علی الرضا... تا می‌رسد به این بخش «فقُلت لسیّدی ابی‌محمد (علیه‌السلام) ما اری بها حملاً فتبسّم (علیه‌السلام) ثمّ قال: اِنّا معاشر الاوصیاء لسنا نحمل فی البُطون و انما نحمل فی الجنوبِ و لا نخرج من الارحامِ و انّما نخرجُ منَ الفخذ الایمنِ من امّهاتنا لاَنّنا نورالله الّذی لا تناله الدنسات؛ حسین فرزند حمدان گفت: و حدیث کرد مرا کسی که به او اطمینان دارم از اساتید و او از حکیمه دختر محمد بن علی‌رضا (یعنی امام جواد)... پس گفت حکیمه که من به آقایم امام حسن عسکری (علیه‌السلام) عرض کردم که من آثار حمل و بارداری در نرگس خانم نمی‌بینم، حضرت فرمود: حمل ما گروه اوصیای پیامبر در شکم نیست؛ بلکه محل حمل ما در پهلو است و از رحم خارج نمی‌شویم؛ بلکه از ران راست مادران متولد می‌شویم؛ زیرا ما نور خدا هستیم، آن نوری که به آن چرک و آلودگی دست‌رسی ندارد.

شما در ابتدا کاراکترهای دینی مربوط به خاندان ابراهیم را با مذاهب و خدایان و افسانه‌های باستانی خود میکس می‌کنید بعد که این معجون چرند شد می‌گویید دین خدا مزخرف است. خدا از روی افسانه‌های بشری کتاب نمی‌نویسد؛ بلکه مردمان از روی کتب آسمانی برای خود داستان‌های فلسفی نوشته و مکتب‌سازی می‌کنند که در نهایت شکست می‌خورند؛ یعنی هم خودشان و هم دیگران را گمراه می‌کنند. چون نتیجه نهایی این می‌شود که دین خدا افسانه گذشتگان است.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۱۵﴾ قلم

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۲۴﴾ نحل

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا ﴿۵﴾ فرقان

 

انسان‌های بدوی قبل از نوح چیزی به اسم خدا یا دین نداشته‌اند. خدا برای اولاد آدم پیامبر و کتاب فرستاده و نتوانسته‌اند که آنها را تجزیه‌وتحلیل کنند. بعد از اینکه از شر پیامبران خلاص شدند، کتاب خدا را پاره کردند و برای خود، خدا و افسانه و داستان ساختند. یعنی دین و خدا با عقل و فلسفه خودمان. یعنی دلبخواهی بوده باشد. هر موقع خداوند پیامبر و کتاب جدید فرستاده، گفته‌اند که این همان چرندیات یا اساطیرالاولین است؛ چون با عقل ما ناسازگار است و جور در نمی‌آید. در نهایت فلاسفه نابغه هم به این نتیجه رسیدند که بهتر است کل دفتر خدا و دین را ببندیم و برای خودمان مکتب‌سازی کنیم. خودمان و عقل خودمان بهتر است. ولی در آینده مذهبی، غیرمذهبی و ضد مذهبی همگی با ظهور مسیح غافل‌گیر می‌شوند و مسیح بالای منبر رفته و همه آنها را به‌صورت عملی توضیح می‌دهد. من‌جمله اینکه مردگان چگونه زنده می‌شوند؛ ولی دیگر خیلی دیر شده و کار از کار گذشته است؛ چون بلوا و درگیری فیزیکال شروع می‌شود.
 
انسان ذاتاً رمانتیک است یا اقدام به نقاشی و پیکرتراشی خدا، ملائکه، جن و... می‌کند یا کل کتاب خدا را پاره کرده و به‌دور می‌ریزد و برای خود رؤیاپردازی، خیال‌پردازی و فلسفه‌بافی می‌کند و هیچ علاقه‌ای برای کشف حقیقت ندارد. دوست دارد همه چیز را طبق سلیقه و خواست خودش مجدداً بازآفرینی کند. می‌خواهد آینده به خواست خودش بوده باشد؛ یعنی آینده خود را با دستانش بسازد.

تاریخ انبیا شنیدنی است. در همان آغاز نبوت متهم می‌شوند به جنون و شاعری یا فریب‌کاری، یعنی ضدیت و مخالفت با فرهنگ و رسوم پدری‌شان. بعداً کتک‌خورده و ضرب و شتم و فحاشی می‌شوند. ممکن است که دستگیر و شکنجه و مقتول نیز شوند. شانس بیاورند جنگ شروع می‌شود و از خودشان دفاع می‌کنند. بعد از یک‌عمر سعی و تلاش بعد اینکه فوت کردند، عده‌ای جانشین آنها شده یا کتب آسمانی را تحریف و تغییر داده و تبدیل به افسانه بی‌سروته می‌کنند یا هزار کثافت‌کاری و جنایت دیگر و... پیروان نهایی هم شبیه همان مشرکین و بت‌پرستان سابق می‌شوند. در ظاهر پیروان هر نبی یا کتاب هم مثل سگ و گربه به جان هم می‌افتند.

محمد ۲۰ سال با یهود و نصارا درگیر بود که خودتان را جانشین انبیا نکنید و مسیح را فرزند خدا نکنید. بعد اینکه فوت کرد اصحاب خودش اعلام خلافت انبیا کردند و ارث‌ومیراث نبوت مسیح را بالا کشیدند و غصب کردند. گروهی دیگر نوه دختری خودش را ولیعهد یا ولیعصر یعنی فرزند خدا کردند و ولایت خدا را هم غصب کردند. الان من سؤال می‌کنم اسلام واقعی چیست؟ خودم جواب می‌دهم. هر چه که بوده باشد برای فرزندان آدم غیرقابل‌درک و فهم و حتی غیرقابل‌پذیرش و قبول است. هر کسی گفته و ادعا می‌کند که من مسلمان هستم در واقع دروغ می‌گوید. مسلمانی امروز به‌نوعی لاشه خواری سابق یهود و نصارا است.

 

با یک مثال خیلی ساده نشان می‌دهیم و توضیح می‌دهیم که چه بر سر بشریت آمده است:

 به نام خداوندِ رحم کنندهِ (بخشنده، گذشت کننده) مهربان (با شفقت، باعاطفه)

 حمد (ستایش، تمجید) برای خداوند خالق (به پا دارنده) آسمان‌ها و زمین، قرار دهنده ملائکه رسولانی (فرستادگانی) [که] دارندگان بال‌هایی دو تا و سه تا و چهارتا [هستند] ، می‌افزاید در خلقت (مخلوقات) آنچه را که می‌خواهد، به‌درستی خداوند برای هر (تمام) چیزی قادری (توانایی) [است]

  ... سوره فاطر

پس ملائکه می‌شود اینها:

 

 

 

ولی فلاسفه مذهبی به خودشان خیلی فشار آورده‌اند که آنها را درک کنند ولی نتوانسته‌اند. بجای اینکه بگویند ما نمی‌دانیم و خودشان و دیگران را راحت کنند شروع کردند به خیال‌پردازی و فلسفه‌بافی و افسانه‌سرایی و در نهایت ملائکه شدند اینها:

 

عده‌ای هم که با خود فکر کردند که واقعاً چیزی به نام فهم و شعور یا عقل و دانایی دارند به این نتیجه رسیدند که کتاب خدا و دین او چرند است و مزخرفات (افسانه کهن). به فهم و شعور نداشته خود مغرور و متکی شدند و برای آنها نام انتخاب کرده و کهکشان اسم‌گذاری کردند و چون بعداً نتوانستند مکانیک آنها را توجیه کنند ۱۰ برابر جرم آنها ماده تاریک یا مجهول اتخاذ کرده و داخل آنها چسب ریزی کردند گویا کارگاه کفاشی و چسباندن زیره به کفش است. در مرکز آن هم ابر سیاه‌چاله پر جرم قرار دادند و... انسان شاید در مقوله هنر یعنی نقاشی و پیکرتراشی یا رمان‌نویسی در کل نویسندگی و فلسفه باقی به جایی برسد؛ ولی در دو مقوله دین و علم شکست‌خورده و به هیچ جایی هم نمی‌رسد. در واقع حوزه و دانشگاه دو مرکز و مرجع خرافه‌گرایی و هذیان و گزافه‌گویی هستند. یعنی افیون جامعه یا مایه گمراهی و ضلالت نوع بشر. چرا؟

چون همان قدر که در حوزه (مدارس مذهبی) در مورد خدا و دین خدا و کتب آسمان گزافه‌گویی یا خرافه‌گویی در جریان است به همان میزان و شاید خیلی بیشتر در دانشگاه در مورد کیهان و خلقت خدا و مقوله دانش و علم، خرافه گویی یا گزافه‌گویی در جریان است. چون در ذات بشر یا ژنوم او نهادینه شده است. به‌جای کشف حقیقت، عقل‌گرایی دلبخواهی در جریان است؛ یعنی نوعی از فلسفه جدید یا قدیم.یعنی حوزوی‌ها و دانشگاهی‌ها آزاد هستند هر چه که دلشان خواست بدون دلیل و مدرک قطعی ارائه کنند و نامش را می‌گذارند دین یا علم. ولی نظریات و استنباط‌های شخصی است بدون داشتن پشتوانه منطقی و نتیجه آن می‌شود گمراهی نوع بشر و بدتر از همه اغتشاش یا بی‌نظمی و آشوب اجتماعی. چون هم حوزه و هم دانشگاه یک هدف مشترک دارند و آن هم کسب حکومت، قدرت و ثروت در جامعه است و تمامی نظریات ارائه شده دررابطه‌با عوام‌فریبی است. سلاح حوزه دین است و سلاح دانشگاه علم و آنها دین و علم را آلت دست خودکرده‌اند برای کسب حکومت. پس هم دین و هم علم بشر در نهایت فاسد و چرند می‌شود که شده است.

یک نمونه بارز دیگر آن نظریه بی‌سروته انفجار بزرگ است؛ یعنی آتش اولیه مذهبی که گویا از قران برای آن هم تأییده گرفته‌اند. حالا پایان کیهان یا سرنوشت نهایی چگونه است؟ آن هم نامعلوم و مجهول و مبهم است. اینک نظر حوزه چیست؟ ظهور منجی که کیهان را از تخریب نجات می‌دهد و نوع بشر و کیهان را جاودانه می‌کند. یعنی نترسید حکومت چه در دست حوزه باشد یا دانشگاه در نهایت جاودانگی و کامرانی در انتظار شماست. غصه هیچ‌چیزی را نخورید؛ ولی باید غصه و اندوه خورد؛ چون واقعاً پایان دهشتناکی در انتظار نوع بشر است.

یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَییِ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ ﴿۱۰۴﴾ انبیا

گویا تخریب کیهان ۲۰۲۴ سال پیش شروع شده است و حوزه و دانشگاه خواب مانده‌اند و نوع بشر را به خواب شیرینی فروبرده‌اند.شما هم اگر خوابتان می‌آید بخوابید؛ ولی خواب از سر ما پریده است.

خداوند بیشتر از ۲۰۰۰ میلیارد عدد خلق کرده و اسمشان را نیز گذاشته ملائکة یا ملاخین. دانشگاهی‌ها اگر خلق کرده‌اند، نامشان را بگذارند کهکشان یا گالاکسی و اگر آنها را کشف کردند پس به دنبال اسم و نام اصلی‌شان بوده باشند. وگرنه اولاد آنها نیستند که مراسم نام‌گذاری و جشن تولد بگیرند. دلیل اینکه یک برابر وزنه تعادلی داخل آن گذاشته و ۱۰ برابر چسب نامرئی داخل آن می‌ریزند چیست؟ چگونه این‌همه مخلوق از داخل چراغ جادو (چراغ علی بابا یا علی مولا - چراغعلی، گوی داغ اولیه) بیرون پریده‌اند؟

حوزوی هم اگر مدعی است که ملک، دختر پرنده بال‌دار است، چند تا از آنها را صید کرده و به نمایش بگذارند. شاید هم کسی پیشنهاد ازدواج و... داد. ببینیم اولاد یا ترکیب ملک و آخوند چه می‌شود؟

 

وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟

یک دختر خپل پرنده بال‌دار با ۱۱ برابر افزایش وزن یعنی 600 کیلو قرار است بیفتد بقل یک فیلسوف و چه شود.

 

راه‌حل چیست؟ شاید مصرف قرص لاغری GC.
واقعیت چیست؟ ملائکه در کل مذکر هستند و ترتیبات حوزوی (طلاب جلقی، فلاسفه بی‌سواد) و دانشگاهی (انتر درختی) را می‌دهند به‌زودی‌زود گوشت چرخ‌کرده می‌شوند.

 

 

محمدرضا طباطبايی ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

http://www.ki2100.com