-
الر ، اين است آيات كتاب
آشكار
-
ما نازل كرديم آن را قرآنی عربی ،
باشد برای شما كه عقل ( انديشه ) كنيد
-
ما تعريف ميكنيم برای تو نيكوترين
حكايت را به [وسيله] آنچه كه وحی كرديم
به سويت اين قرآن را و بدرستی تو از قبلش حتما از غافلان بودی
-
زمانی كه گفت يوسف برای پدرش ، ای
پدرم بدرستی من ديدم يك ده ( يازده )
ستاره ای و خورشيد و ماه را ، ديدم ايشان را [كه]
برايم سجده كنندگان [هستند]
-
[يعقوب رسول
الله] گفت ای پسرم ، تعريف نكن رويای خود را (
خوابت را ) برای برادرانت ، پس نيرنگ می كنند برای تو
نيرنگی را ، بدرستی شيطان برای انسان دشمنی آشكاری [است]
-
و آنچنان برگزيند (
اجابت و قبول كند ) تو را سرورت و ياد
ميدهد تو را از تاويل ( تعبير ) احاديث (
خوابها ، سخنها و حكايات ) و تمام (
كامل ) می كند نعمتش را برای تو و برای
آل يعقوب همچنان كه تمام كرد آن را برای والدينت از قبل [يعنی]
ابراهيم و اسحاق را ، بدرستی سرور تو دانايی حكيمی [است]
-
حتما بوده است در [مورد]
يوسف و برادرانش نشانه هايی برای جويندگان (
سوال كنندگان ، درخواست كنندگان ، محققين )
-
زمانی كه گفتند ، حتما يوسف و
برادرش دوست داشتنی تر ( محبوبتر ) است
به جانب پدرمان از ما و [در حاليكه]
ماييم گروهی ( جمعيتی ، اكثريتی ، رجحانی
) ، بدرستی پدرمان حتما در گمراهی آشكاری [است]
-
به قتل برسانيد يوسف را يا افكنيد
او را [به] زمينی (
سرزمينی ) ، خالی ميكند (
جا باز ميكند ) برای شما صورت (
جلب نظر ، خشنودی ) پدرتان را و
باشيد از بعد آن قومی صالحان
-
گفت گوينده ای از ايشان [كه]
نكشيد يوسف را و افكنيد او را در خفای ( تاريكی
، جان پناه ، نهانخانه ) چاه [تا]
بيرون كشد ( برگيرد ) او را بعضی سير
كنندگان ( مسافران ، كاروانيان ) ، اگر
شماييد عمل كنندگان
-
گفتند ای پدر ما ، چيست برای تو كه
امين نمی كنی ما را برای يوسف و [در حاليكه]
ما برای او حتما خير خواهانيم ( نصيحت كنندگانيم
)
-
بفرست او را همراه با ما صبح زودی [تا]
به چرد ( سبزی و علوفه بچيند و بخورد ) و
بازی كند و ما برای او حتما محافظان [هستيم]
-
گفت بدرستی من ، اندوهگين سازد مرا
كه برويد ( ببريد ) به آن و ميترسم كه
بخورد او را گرگ و [در حاليكه] شما از آن
غفلت كنندگان [باشيد]
-
گفتند اگر بخورد او را گرگ و [در
حاليكه] ماييم گروهی ( متحدی
) ، بدرستی ماييم آنگاه حتما خسران ( زيان
) كنندگان
-
پس زمانی كه رفتند (
بردند ) به آن و جمع كردند (
متحد شدند ) كه قرار دهند او را در خفای (
حفره ، جان پناه ، نهانخانه ) چاه و وحی
كرديم به سويش كه حتما خبرشان دهی به كارشان اين را و ايشان درنمی
يابند
-
و آمدند پدرشان را غروبی [در
حاليكه] گريه می كردند
-
گفتند ای پدر ما ، ما رفتيم مسابقه
كنيم و ترك كرديم يوسف را [در] نزد
متاعمان ( بار و كالايمان ) ، پس خورد او
را گرگ و نيستی تو به باور كننده ای برای ما و اگر چه باشيم راستگويان
-
و آمدند (
آوردند ) بر پيراهنش به خونی دروغی ، گفت بلكه درست كرد (
به وسوسه انداخت ) برای شما نفستان كاری
را ، پس صبری خوش منظری و خداوند استطاعت (
شكيبايی ) دهنده [باشد مرا] برای
آنچه كه وصف ( تعريف ) ميكنيد
-
و آمد كاروانی ، پس فرستادند وارد
شونده ( پيش آهنگ ، آب آورنده ) خودشان
را ، پس انداخت دلو ( سطلش ) را ،
گفت ای بشارت اين است پسركی و پنهان كردند او را سرمايه ای (
مال التجارتی ، كالايی ) و خداوند دانا
بود به آنچه كه عمل ميكردند
-
و حراج كردند (
فروختند ) او را به قيمت ارزانی ، درهم
هايی معدودی ( كمی ) و بودند در آن
از بی تفاوت ها ( خونسردها )
-
و گفت كسی كه خريد او را از مصر (
شهر آباد ) برای زنش ، گرامی دار
منزل ( مقام ) او را ، اميد كه
نفع كند ما را يا اتخاذ كنيم او را فرزندی و آنچنان تمكين (
استواری ) داديم برای يوسف در زمين و
برای اينكه ياد دهيم او را از تاويل ( تعبير
) احاديث ( خوابها ، گفتارها ) و خداوند
چيره ای برای كارش [بود] و ليكن اكثر
انسيان ( مردم ) نميدانند
-
و زمانی كه رسيد شدتش (
بلوغش ) را ، داديم او را حكمی (
قضاوت و تسلطی ) و دانشی و آنچنان جزا (
پاداش ) ميدهيم محسنان را
-
و [آن زن]
قصد اغفال كرد او را [يوسف را] آنكه [آن
زنی كه] او بود در خانه اش از نفسش و قفل كرد دربها را و گفت
پيش بيا از آن تو هستم ، [يوسف رسول الله]
گفت پناه خداوند را ، بدرستی سرورم نيكو كرد منزلم (
مقامم ) را ، بدرستی رستگار نميشود
ظالمان
-
و حتما همت گماشت [آن
زن] به او و [يوسف هم] همت كرده
بود به آن [زن] اگر كه نديده بود برهان
سرورش را ، آنچنان برای اينكه برگردانيم ( منصرف
و دور كنيم ) از او بدی و گناه آشكار را ، بدرستی او از بندگان
ما مخلص ( خالص ) شدگان [بود]
-
و سبقت گرفتند آن دو درب را و پاره
كرد [آن زن] پيراهن او [يوسف]
را از عقبی ( دنباله ای ) و دريافتند آن
دو آقای [زن] را كنار درب ، گفت [آن
زن كه] چيست جزای كسی كه اراده ( نيت
) كند به خانواده ات بدی را غير از اينكه زندانی يا عذابی
دردناكی [شود]
-
[يوسف رسول
الله] گفت او قصد اغفالم كرد از نفسم (
خودم ) و شهادت داد شاهدی از خانواده آن [زن]
كه اگر باشد پيراهنش پاره شده از جلويی ، پس راست گفت [آن
زن] و اوست [يوسف] از دروغگويان
-
و اگر باشد پيراهن او پاره شده از
عقبی ، پس دروغ گفت [آن زن] و اوست [يوسف]
از راستگويان
-
پس زمانی كه ديد پيراهن او را پاره
شده از عقبی ، گفت بدرستی آن از حيله آنها [آن
زنان است] ، بدرستی حيله [زنان]
بزرگی [است]
-
يوسف اعراض كن (
درگذر ) از اين ، و آمرزش خواه [ای
زن] برای گناهت ، بدرستی تو ميباشی از خطا پيشه ها
-
و گفت زنانی در شهر [كه]
زن عزيز قصد اغفال كرد ، پس خواست او از نفس او [يوسف]
، عاشقی او بوده است دوست داشتنی ( محبتی
) ، ما حتما ميبينيم او را در گمراهی آشكاری
-
پس زمانی كه شنيد به توطئه آن زنان
، فرستاد به سوی آنها و آماده كرد برای آنها متكايی را و داد
همگی ( تك به تك ) ايشان را كاردی و گفت
خارج شو [يوسف] برای ايشان ، پس زمانی كه
ديدند او را بزرگ داشتندش و بريدند دستانشان را و گفتند دوری برای
خداوند ( پاك است خداوند ) ، نيست اين
بشری كه اين [نيست] مگر مَلَكی گرامی
-
گفت پس اين شما [و]
كسی كه ملامت ميكرديد مرا در [مورد] آن و
حتما قصد اغفال كرده ام او را از نفسش ( خودش
) پس خودداری ( خود نگهداری ) كرد و اگر
انجام ندهد آنچه را كه فرمان ميدهم او را ، حتما زندانی ميشود و حتما
ميشود از كوچك ( خوار و پست ) شدگان
-
[يوسف رسول
الله] گفت سرورم ، زندان دوست داشتنی تر است برايم از آنچه كه
ميخوانند ( دعوت ميكنند ) مرا به سويش و
اگر بر نگردانی ( منصرف نكنی ) از من
مكرشان را [حتما] فريفته شوم (
برسم ) به سويشان و شوم از جاهلان (
نادانها )
-
پس استجابت (
قبول ) كرد برای او سرورش ، پس برگرداند از او مكرشان را ،
بدرستی اوست شنوای دانا
-
سپس مصلحتشان شد از بعد آنچه كه
ديدند نشانه ها را كه حتما زندانی كنند او را تا هنگامی
-
و وارد شد همراه او زندان را دو
جوان ، گفت يكی از آن دو بدرستی من ديدم [كه]
آب می گيرم خمری ( تخمير شده ای ، نوشابه الكلی
) را و گفت ديگری من ديدم [كه] حمل ميكنم
بالای سرم نانی را كه ميخورد پرنده ای از آن ، خبر ده ما را به تاويل (
تعبير ) آن ، ما می بينيم تو را از
محسنان ( نيكوكاران )
-
گفت نمی آيد شما دو نفر را غذايی كه
رزقمند شويد آن را ، مگر اينكه خبر دهم شما دو نفر را به تاويل (
تعبير ) آن قبل از اينكه بيايد [تعبير
آن] شما دو نفر را ، از آنچه كه ياد داد
مرا سرورم ، بدرستی من ترك كردم آيين قومی را كه ايمان نمی آورند به
خداوند و ايشان به آخرت ، ايشانند كافران
-
و تبعيت كردم آيين پدرانم ابراهيم و
اسحاق و يعقوب را ، شايسته نيست برای ما كه شريك گردانيم به خداوند از
چيزی ، آن از فضل خداوند است برای ما و برای انسيان (
مردم ) و ليكن اكثر انسيان (
مردم ) شكر نمی كنند
-
ای دو رفيق زندانيم (
دو هم سلوليم ) آيا سروران پراكنده شدها
بهتری [هستند] يا خداوند تك چيره گشته
-
نميپرستيد از غير او مگر اسامی را
كه نام گذاری كرديد آن را شما و پدرانتان (
اجدادتان ) ، نازل نكرد خداوند به آن از
حجتی ( دليلی ) ، بدرستی كه حكم (
فرمان و حكومت ، قضاوت ) [نيست]
مگر برای خداوند ، فرمان داد كه بندگی ( عبادت
) نكنيد مگر او را ، آن است دين پابرجا و ليكن اكثر انسيان (
مردم ) نمی دانند
-
ای دو رفيق زندانيم ، اما يكی از
شما دو نفر ، پس می نوشاند سرورش را خمری (
تخمير شده ای ، نوشابه الكلی ) و اما ديگری ، پس مصلوب ميشود (
به دار آويخته ميشود ) پس ميخورد پرنده از سرش ، مقتضی گشته كار
آنكه در آن فتوی ميخواستيد شما دو نفر
-
و [يوسف رسول
الله] گفت برای كسی كه گمان كرد كه بدرستی اوست نجات يافته ای
از آن دو تن [كه] يادم (
ذكرم ) كن در نزد سرورت (
شاه مصر ) ، پس از ياد برد او را
شيطان ياد سرورش را ، پس درنگ كرد در زندان چند ساليان
-
و گفت پادشاه ، بدرستی من ديدم هفت
گاوهايی كت و كلفتی ( فربه ای ) را كه
ميخورد ايشان را هفت تايی لاغر مردنی و هفت سنبلهايی سبزی و ديگر
خشكيده هايی ، ای درباريان فتوايم دهيد در رويايم (
خواب ديده ام ) اگر شماييد برای
رويا تعبير كنندگان
-
گفتند خواب ديدن شوريده و پريشانی (
درهم و برهمی ، خيال بافی ، هذيانی ) [است]
و نيستيم ما به تعبير اجسام شوريده و پريشان [در
خواب] به دانايان ( دانندگان )
-
و گفت كسی كه نجات يافته بود از آن
دو نفر و يادآورد بعد ساليان متمادی [يوسف را]
، من خبر دهم شما را به تعبير آن ، پس بفرستيد (
روانه كنيد ) مرا
-
يوسف ای راستگو ، فتوی ده ما را در
[مورد] هفت گاوهايی كت و كلفتی [فربه
ای كه] ميخورد ايشان را هفت تايی لاغر مردنی و هفت سنبلهايی
سبزی و ديگر خشكيده هايی ، باشد برايم كه برگردم به سوی انسيان (
مردم ) [تا]
باشد برای ايشان كه بدانند [تعبير آن را]
-
گفت زراعت ميكنيد هفت ساليانی پی در
پی ( با پشت كار و مداوم ) ، پس آنچه را
كه درو كرديد پس رها ميكنيد آن را ( انبار
ميكنيدش ) در سنبلش ، مگر اندكی از آنچه كه ميخوريد
-
سپس ميآيد از بعد آن هفتی (
هفت سالی ) سختی (
قحطی ) ، ميخورند آنچه را كه پيش
انداختيد برای ايشان مگر اندكی از آنچه كه در سيلوی قله ميكنيد (
ذخيره می كنيد )
-
سپس می آيد از بعد آن ساليانی كه در
آن ميبارد انسيان ( مردم ) را و در آن
رهايی می يابند ( يا آب ميوه می گيرند ، وفور
نعمت )
-
و گفت پادشاه ، بياوريد مرا به او ،
پس زمانی كه آمد او را فرستاده ، [يوسف]
گفت برگرد به سوی سرورت ، پس سوال كن او را كه چه بود خاطر (
حال ، انديشه ) زنان ، آنان كه بريدند
دستانشان را ، بدرستی سرورم به مكر ايشان دانايی [است]
-
[عزيز]
گفت چه خطاب شد شما [زنان] را زمانی كه
قصد اغفال كرديد يوسف را از نفسش ( خودش
) ، گفتند دور باشد برای خداوند ( پاك است
خداوند ) ندانستيم برای او از بدی ، گفت زن عزيز الان هويدا شد
( لو رفت ) حقيقت ، من قصد اغفال او را
كردم از نفسش ( خودش ) و بدرستی او حتما
از راستگويان [است]
-
[يوسف رسول
الله گفت] آن برای اينكه بداند كه من خيانت نكرده ام او را در
خفا و بدرستی خداوند راه نميبرد حيله خائنين را
-
و تبرئه نميكنم خودم را ، [چرا
كه] بدرستی نفس حتما فرمان دهنده است به بدی (
زشتی ) مگر آنكه را رحم كند سرورم
، بدرستی كه سرورم آمرزنده ای مهربانی [است]
-
و گفت پادشاه ، بياوريد مرا به او [تا]
مخصوص گردانم او را برای خودم ، پس زمانی كه سخن گفت او را ، گفت
بدرستی تو ، امروز در نزد ما تمكين يافته ای امينی [هستی]
-
[يوسف]
گفت قرار بده مرا بر خزائن زمين ، بدرستی من محافظی دانايی [باشم]
-
و آنچنان تمكين داديم برای يوسف در
زمين [كه] اسكان گزيند از آن هرجا را كه
ميخواست ، نصيب كنيم به رحمتمان كسی را كه ميخواهيم و ضايع
نميكنيم اجر محسنان را
-
و حتما اجر آخرت بهتريست برای كسانی
كه ايمان آوردند و تقوی ( پرهيزگاری )
ميكردند
-
و آمد برادران يوسف ، پس داخل شدند
بر او ، پس شناخت ايشان را و ايشان برای او نا شناسندگان [بودند]
-
و زمانی كه مهيا (
تجهيز ) كرد ايشان را به تداركشان (
بار ايشان را برای رفتن بست ) ، گفت
بياوريد به برادری كه برای شماست از پدرتان ، آيا نمی بينيد كه من
پرداخت ميكنم پيمانه را و من نيكو منزل دهندگانم (
ميزبانانم )
-
پس اگر نياوريد مرا به آن ، پس
پيمانه ای نباشد برای شما [در] نزدم و
نزديك نشويد مرا
-
گفتند به زودی اغفال می كنيم از او
پدرش را و ما حتما كنندگان [هستيم]
-
و [يوسف]
گفت برای جوانانش ( رفيق و دوستانش ) ،
قرار دهيد مال التجارت ايشان را در جهاز [شترانشان]
، باشد برای ايشان كه بشناسند آن را زمانی كه برميگردند به سوی خانواده
ايشان ، باشد برای ايشان كه برگردند
-
پس زمانی كه برگشتند به سوی پدرشان
، گفتند ای پدر ما ، منع شد از ما پيمانه ، پس بفرست همراه با ما
برادرمان را [تا] پيمانه كنيم (
بگيريم ) و ما برای او حتما حافظانيم
-
گفت آيا امين كنم شما را برای او
مگر آنچنان كه امين ( اعتماد ) كردم به
شما برای برادرش از قبل ، پس خداوند بهترين حافظی [است]
و اوست رحم كننده ترين مهربانان
-
و زمانی كه باز كردند متاعشان (
بارشان ) را ، دريافتند مال التجارت خويش
را برگشته به سويشان ، گفتند ای پدر ما چه
ميجوييم ( ميخواهيم ) ، اين مال التجارت
ماست برگشته به سويمان و آذوقه دهيم خانواده خود را و محافظت ميكنيم
برادرمان را و می افزاييم پيمانه شتر باركشی را ، آن پيمانه ای
آسانی ( سهلی ) [است]
-
گفت هرگز نفرستم او را همراه با شما
تا اينكه بدهيد مرا ميثاقی ( عهد و پيمانی
) از خداوند [تا] حتما برسانيد (
برگردانيد ) مرا به او ، مگر اينكه احاطه
شود به شما [مصيبت ، بلا] ، پس هنگامی كه
دادند او را عهدشان ، گفت خداوند برای آنچه كه ميگوييم وكيلی (
مراقبی ) [است]
-
و گفت ای پسرانم داخل نشويد از دری
تكی و داخل شويد از دربهايی گوناگونی و بی نياز نميكنم از شما از
خداوند از چيزی را ، كه حكم ( فرمان ) [نيست]
مگر برای خداوند ، برای او توكل كردم و برای او پس ميبايست توكل كند
توكل كنندگان
-
و زمانی كه داخل شدند از جايی كه
فرمان داد ايشان را پدرشان ، نبود كه بی نياز كند از ايشان از خداوند
از چيزی مگر حاجتی ( نيازمندی ) در نفس (
وجود ) يعقوب [كه]
گذراند آن را ، و بدرستی او حتما دارای علمی [بود]
برای آنچه كه ياد داديم او را و ليكن اكثر انسيان (
مردم ) نميدانند
-
و زمانی كه وارد شدند بر يوسف ، جا
داد به سويش برادرش را ، گفت بدرستی من منم برادرت ، پس مايوس (
اندوهگين ) نباش به آنچه كه عمل ميكردند
-
پس زمانی كه جهاز كرد ايشان را به
تداركشان ، قرار داد جام شراب را در بار [ شتر]
برادرش ، سپس اعلام كرد اعلام كننده ای ، ای كاروان ، بدرستی شما حتما
دزدانيد
-
گفتند و بازگشتند برای ايشان [كه]
چه چيز مفقود كرديد
-
گفتند مفقود كرديم جام بزرگ پادشاه
را و برای كسی كه آيد ( بياورد ) به آن ،
بار شتری [جايزه است] و من به آن ضامنی [هستم]
-
گفتند سوگند خداوند را [كه]
حتما دانسته ايد [كه] نيامديم برای اينكه
فساد كنيم در زمين و نيستيم ما سرقت كنندگان
-
گفتند پس چيست جزای او اگر باشيد
دروغگويان
-
گفتند جزای او ، آن كسی كه يافته
شود در بار [شترش] پس او را است جزايش ،
آنچنان جزا ميدهيم ظالمان را
-
پس دست به كار شد به [بازرسی]
بار ايشان قبل از بار ( بازرسی ) برادرش
، سپس خارج كرد آن را از بار برادرش ، آنچنان ترفند [ياد]
داديم برای يوسف [چرا كه توانا] نبود
برای اينكه بگيرد برادرش را در رسم پادشاه مگر اينكه بخواهد خداوند ،
بالا ميبريم درجات كسی را كه ميخواهيم و فوق هر (
تمام ) دارای علمی دانايی [است]
-
گفتند اگر دزديده است پس دزديده است
برادری برای او از پيش ، پس مخفی كرد آن را يوسف در خودش ، و لو نداد
آن را برای ايشان ، [زير لب] گفت شماييد
بد جايگاهی و خداوند داناست به آنچه كه وصف (
تعريف ) ميكنيد
-
گفتند ای عزيز (
شاه گرامی ) ، بدرستی برای اوست پدری
پيری بزرگ سالی ، پس بگير يكی از ما را [به]
جای او ، بدرستی ما می بينيم تو را از نيكوكاران
-
گفت پناه خداوند را كه بگيريم مگر
كسی را كه دريافتيم متاعمان را [در] نزدش
[كه در غير آن صورت] ما آنگاه حتما
ظالمان [هستيم]
-
پس زمانی كه مايوس شدند از او ، رها
كردند [در حال] نجوايی (
بگو مگويی ) ، گفت بزرگشان آيا ندانستيد كه بدرستی پدرتان گرفته
بود برای شما عهدی را از خداوند ، و از قبل چه تفريط كرديد در [مورد]
يوسف ، پس هرگز بی خيال نميشوم [اين]
سرزمين را تا اينكه اذن دهد برايم پدرم يا حكم كند خداوند برايم و اوست
بهترين حاكمان
-
برگرديد به سوی پدرتان ، پس بگويد
ای پدر ما ، بدرستی پسرت سرقت كرد و شهادت ندهيم ما مگر به آنچه كه
دانستيم و نيستيم بر غيب حافظان
-
و بپرس قريه ای را آنكه بوديم در آن
و كاروانی ، آن را كه برگشتيم در آن و ما حتما راستگويان [هستيم]
-
[يعقوب رسول
الله] گفت بلكه درست كرد ( آراست ، وسوسه
كرد ) برای شما نفستان كاری را ، پس صبری خوش منظری ، اميد
خداوند را كه بياورد مرا به ايشان جملگی ، بدرستی اوست دانای حكيم
-
و رو برگرداند از ايشان و گفت ای
افسوس بر يوسف و سفيد شد چشمانش از اندوه ، پس او شد بغض كرده ای
-
گفتند سوگند خداوند را [كه]
ترك ( فراموش ) نكنی يادآوری يوسف را تا
اينكه باشی افسردگی ( ناراحتی روحی ) يا
باشی از هلاك شدگان
-
گفت جز اين نيست كه شكايت كنم غصه
ام و اندوهم را به سوی خداوند و ميدانم از خداوند آنچه را كه نميدانيد
-
ای پسرانم برويد پس تفحص (
پرس و جو ) كنيد از يوسف و برادرش و مايوس نشويد از رحمت (
لطف ) خداوند ، بدرستی مايوس نميشود از
نعمت خداوند مگر قوم كافران
-
پس زمانی كه داخل شدند برای او ،
گفتند ای عزيز ، لمس كرد (
دچار شد ) ما را و خانواده ما را ضرر و
آمديم به مال التجارتی ناچيزی ، پس پرداخت كن برای ما پيمانه را و تصدق
كن ( راستی كن ، ببخش ) برايمان ، بدرستی
خداوند جزا ( پاداش ) ميدهد صدقه دهندگان
را ( راستی كنندگان ، بخشندگان را )
-
گفت آيا دانستيد [كه]
چه انجام داديد به يوسف و برادرش زمانی كه بوديد جاهلان (
نادانها )
-
گفتند آيا بدرستی تو ، حتما تو هستی
يوسف ، گفت من يوسف و اين برادرم [است] ،
بدرستی منت نهاده است خداوند برای ما ، بدرستی كسی كه تقوی (
پرهيزگاری ) و صبر ميكند ، پس بدرستی خداوند ضايع نميكند
اجر نيكوكاران را
-
گفتند سوگند خداوند را [كه]
حتما برتری داد تو را خداوند بر ما و بدرستی ما بوده ايم حتما خطا
كاران
-
گفت نيست سرزنشی برای شما امروز ،
ميآمرزد خداوند برای شما و اوست رحم كننده ترين رحم كنندگان
-
برويد ( به
بريد ) به پيراهنم اين ، پس بيافكنيد آن را بر صورت پدرم ،
ميآيد بينايی و بيآوريدم به خانواده خودتان جملگی
-
و زمانی كه فروگذارد كاروان [بارش
را] ، گفت پدرشان من حتما در می يابم بوی يوسف را اگر چه خرفتم
بدانيد
-
گفتند سوگند خداوند را [كه]
بدرستی تو حتما در گمراهی خود قديمی ( سابقه دار
، پيش كسوت ) [هستی]
-
پس زمانی كه آمد مژده دهنده ، افكند
آن را بر صورتش ، پس برگشت بينايی ( ديده وری
) ، گفت آيا نگفتم برای شما كه بدرستی من ميدانم از خداوند آنچه را كه
نميدانيد
-
گفتند ای پدر ما ، آمرزش بخواه برای
ما گناهانمان را ، ما بوده ايم خطا پيشه گان
-
گفت به زودی آمرزش ميخواهم برای شما
سرورم را ، بدرستی او حتما آمرزنده مهربان است
-
پس زمانی كه داخل شدند بر يوسف ، جا
داد به سويش والدينش را و گفت داخل شويد مصر را ، اگر خواهد خداوند [كه]
ايمن شدگان [باشيد]
-
و بالا برد والدينش را بر تخت و
افتادند برای او سجده ای را و گفت ای پدر ، اين تعبير رويايم (
خواب ديده ام ) [بود]
از قبل ، قرار داده است سرورم آن را حقيقتی و نيكی كرده است به من
زمانی كه خارج كرد مرا از زندان و آورد به شما از صحرا از بعد اينكه
برچيد شيطان مابين من و بين برادرانم را ، بدرستی سرورم با لطفی (
ملايمی ) [است]
برای كسی كه ميخواهد ، بدرستی اوست دانای حكيم
-
سرور من داده ای مرا از پادشاهی و
يادم دادی مرا از تعبير خواب ديده ها ، پديد آورنده آسمانها و زمين ،
تو سرپرستم در دنيا و آخرت [هستی] ، به
ميران مرا [در حال] مسلمانی و ملحق كن
مرا به صالحان
-
اين از اخبار غيب (
نا دانسته ) [است] كه وحی ميكنيم
آن را به سويت و نبودی [در] نزد ايشان
زمانی كه جمع كردند كارشان را و [در حاليكه]
ايشان مكر ميكردند
-
و نيست [لايق]
اكثر انسيان ( مردم ) را ، هر چند كه
آزمند ( حريص ، راغب ) باشی به مومنان
-
و نميخواهی ايشان را برای آن از
اجری كه آن [نيست] مگر ذكری (
يادآوری ) برای عالميان
-
و چه بسيار از نشانه ای در آسمانها
و زمين [كه] ميگذرند بر آن و ايشانند از
آن اعراض كنندگان
-
و ايمان نمی آورد اكثرشان به خداوند
مگر اينكه و ايشانند مشركان
-
آيا پس ايمن شدند كه آيد ايشان را
پوشاننده ای از عذاب خداوند يا آيد ايشان را ساعت [قيامت]
غافل گيرانه ای ، و [در حاليكه] ايشان
درنيابند
-
بگو اين راه من [است
كه] ميخوانم ( دعوت می كنم ) به
سوی خداوند برای بينايی ( ديده وری ) ،
من و كسی كه تبعيت ميكند مرا و پاك است خداوند و نيستم من از مشركان
-
و نفرستاديم از پيش تو مگر مردانی
را [كه] وحی ميكرديم به سويشان از اهل
قريه ها ، آيا پس سير ( مسافرت ) نمی
كنند در زمين ، پس بنگرند [كه] چگونه بود
عاقبت كسانی كه از قبل ايشان بودند و حتما سرای آخرت بهتريست برای
كسانی كه تقوی كردند ، آيا پس انديشه نميكنيد
-
تا زمانی كه مايوس شدند رسولان و
گمان كردند [كه] بدرستی ايشان دروغ گفته
شدند ( تكذيب شده اند ) ، آمد ايشان را
ياری ( پيروزی ) ما ، پس نجات داديم كسی
را كه ميخواستيم و رد نشود عذاب ( كيفر )
ما از قوم مجرمان
-
حتما بوده است در داستان ايشان
عبرتی برای دارندگان خردها ( انديشمندان
) ، نباشد داستانی افترا بسته شده و ليكن تصديق آن كه پيش روی اوست (
تورات و انجيل ) و تشريح هر (
تمام ) چيزی و هدايتی و رحمتی برای قومی
كه ايمان می آورند