Home   |  تماس با ما و ارسال مطالب |  پروژه‌ها  | نرم‌افزارهاي مورد نياز |

home

 

03-02-2023

 

فراماسونی چیست؟

 

تنها انگیزه ما از تحریر این مبحث اینکه، چون ما در این وب‌سایت از هندسه ترسیمی دوجینی من‌جمله مکعب، ستاره داوود، صلیب و ... استفاده کرده‌ایم و چون نماد ماسون‌ها خط‌کش و پرگار و ... است، خیلی‌ها تصور می‌کنند که رابطه‌ای مابین ما و ماسون‌ها وجود دارد. اما واقعاً فراماسونی چیست؟

 

ابتدا باید بدانیم که سوسیالیسم چیست؟

سوسیالیسم (به فرانسوی: Socialisme) که در فارسی جامعه خواهی یا جامعه‌گرایی هم گویند، اندیشه‌ای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که هدف آن ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر برابری، به معنای آن که تمامی قشرها و طبقات جامعه سهمی برابر و مساوی در سود همگانی داشته باشند، است. ریشه این نوع طرز فکر و عقیده در باورهای مذهبی وجود دارد؛ چون برای اولین‌بار خداوند در کتب آسمانی اعلام نموده که هیچ نژاد و خونی نسبت به سایر نژادها و رنگ‌ها برتری یا ارجحیت ندارد و به پیروان خود توصیه به عدل و عدالت و حق‌وحقوق برابر و مساوی شده است. چرا که آموزه‌های مسیح، خصوصاً توسط سوسیالیست‌های مسیحی در چهارچوب سوسیالیسم توصیف شده‌اند.

 

اینک باید بدانیم که کمونیسم چیست؟

کمونیست‌ها هرچه که باشند خداوند، انبیا و کتب آسمانی و در کل ادیان را رقبای جدی و سرسخت خود یافته‌اند. ازاین‌رو سعی کردند که آنها را از جامعه و مکتب سوسیالیسم حذف کنند تا خودشان یکه‌تاز میدان نبرد با سرمایه‌داری باشند. به سوسیالیست‌های خداناباور و دین‌گریز و مذهب‌ستیز کمونیست گفته می‌شود. کمونیسم (به فرانسوی: communisme) یا مرام اشتراکی، یک ایدئولوژی و جنبش فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که هدف نهایی آن ایجاد یک جامعه کمونیستی است؛ جامعه‌ای که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید لغو شده و طبقات اجتماعی، پول و دولت وجود ندارد.

به‌هرحال اینها مکاتبی بودند که در جوامع بین‌المللی طرف‌دار جدی و سرسختی داشتند و این به ضرر و زیان سرمایه‌داران بود. هر دو مکتب سم مهلکی بود برای ریشه‌کن کردن جهان سرمایه‌داری و انقراض آنها. مشکل زمانی حاد شد که کارگران و قشر فقیر جامعه به این مکاتب پیوستند و خیلی سریع اتحادیه‌های کارگری شکل گرفت و بعدها قشر متوسط جامعه نیز به آنها پیوستند. بعد از انقلاب صنعتی در غرب اکثر سرمایه‌داران، کارخانه‌دار و صاحبان صنایع شده بودند و با اعتصابات کارگری، خیلی سریع ورشکسته و نابود می‌شدند؛ چون سرمایه‌داران دیگر در بخش بانکی، حتی سایر کارخانه‌ها به آنها رحم نمی‌کردند. بانکداران نگران ازدست‌دادن سرمایه خود بودند و سریعاً اقدام به وصول وام‌های خود می‌کردند و سرمایه‌داران دیگر، این را فرصتی برای تصاحب بازار و خارج‌کردن رقبای خود از میدان می‌دانستند؛ ولی در نهایت نوبت به خود آنها می‌رسید و با اعتصاب کارمندان و کارگران، خودشان نابود و ورشکسته می‌شدند و با چشمان خودشان، شاهد فروریختن دنیای سرمایه‌داری بودند. چون اتحاد مردمی پرقدرت و نافذ بود در نهایت به این نتیجه رسیدند که سرمایه‌داران، بانکداران، ملاکان و فئودال‌ها و ... نیز باید با یکدیگر متحد و هم‌پیمان شوند و با اتحادیه‌های مردمی مقابله و مبارزه کنند تا بقای آنها تضمین شود.

فراماسونری (فرانسوی: Franc-maçonnerie و انگلیسی: Freemasonry) به سازمان‌های برادری پراکنده و مستقل گفته می‌شود. این کانون‌ها یک سازمان واحد نیستند و مرکز خاصی در جهان ندارند که آن را ریاست کند. ریشه‌های کهن این کانون‌ها در اروپای غربی (به‌ویژه انگلستان و فرانسه) است و به پیمان‌های برادری اصناف سنگ‌تراشان (Stonemasones) بنّا یا مِیسونری بر می‌گردد که از اواخر قرن چهاردهم (هم‌زمان با عصر نوزائی رنسانس) معلومات سنگ‌تراشان و روابط تجاری‌شان با مشتریان و دولت را نظم داده و بهبود بخشیدند. بعدها فراماسونری نظری شکل گرفت که پیشه‌وری (صنعتگری و صنایع‌دستی) سنگ‌تراشی فیزیکی در آن به حاشیه رفته و پیمان برادری و پایبندی به رسوم در آن برجسته شد. واژه فراماسونری از free stonemason در انگلیسی به معنی سنگ‌تراش آزاد یا بنّای سنگ‌تراش آزاد و از franc-maçonnerie در فرانسوی به معنی سنگ‌تراش درستکار گرفته شده است. به عضو فراماسونری، فراماسون یا ماسون می‌گویند که به‌صورت Mason (اسم خاص با M بزرگ و تلفظ صحیح مِیسُن) نوشته می‌شود؛ ازاین‌رو این واژه خاص به همین صورت به زبان‌های دیگر مانند ترکی استانبولی انتقال‌یافته است. پایه‌ها یا درجه‌های فراماسونری و سیستم رتبه‌بندی آن از سه رتبه اصناف پیشه‌وری قرون‌وسطی گرفته شده شامل کارآموز یا مبتدی (Apprentice)، رفیق یا همکار (Journeyman یا Fellow که در حال حاضر به آن Fellowcraft می‌گویند) و استاد ماسون (Master Mason).[ این درجه‌ها توسط پیشه‌وری (craft) یا لژ آبی فراماسونری ارائه می‌شود. درجه‌های بیشتری نیز هستند که بر اساس قلمرو حاکمیت و محلیت متفاوت‌اند و در حال حاضر به‌واسطه گروه‌های مختلف از درجه‌های پیشه‌وری مدیریت می‌شوند. به بیان ساده ماسون‌ها همان اتحادیه اصناف و بازاریان، اتاق بازرگانی یا اتحادیه صاحبان صنایع و معادن و بازرگانان خودمان است که تحت پوشش وزارت صنعت، معدن و تجارت اداره می‌شوند. اما فعالیت آنها در گذشته و در هنگام فراگیر شدن مکتب سوسیالیسم و کمونیسم به این‌گونه قانونی و علنی نبوده است. تشکیلات آنها به‌دور از چشم همه و شبانه و در زیرزمین بوده است. فراماسون‌ها مذهب و دین‌ستیز شده هستند؛ چون آن را بانی و باعث اصلی پیدایش مکتب سوسیالیسم می‌دانند؛ لذا به آنها گروه‌های مرموز و شیطانی گفته می‌شود هرچند که اکثریت در این فرقه، با یهودیان ثروتمند است. در حقیقت خصومت و دشمنی آنها نه با یهودیت بلکه با مسیحیت و اسلام است.

در ابتدای پیدایش در انگلستان، آنها ارتباط بسیار قوی و نزدیکی با مجلس اعیان و اشراف (لوردهای) انگلیس حتی خود دربار پادشاهی داشته‌اند. لژ ماسونی صورت دوم از این مجلس در زیرزمین بود که ریشه‌های سرمایه‌داری در انگلستان را آبیاری می‌کرد حتی هزینه‌های درباری را.

به طور خلاصه آنها به این نتیجه کلی رسیده‌اند هرچند که رقابت در دنیای سرمایه دارای باعث موفقیت و رشد است؛ ولی می‌بایست در مقابل خطرات ناشی از عقاید دینی، مذهبی، سوسیالیستی و کمونیستی مقابله کرد؛ چون آنها نیز برای ساقط کردن دنیای سرمایه‌داری در پاره‌ای از موارد در رقابت بوده و یا با یکدیگر متحد و هم پیمان می‌شوند و تنها راه مقابله، اتحاد و تشکیل اتحادیه‌های صنفی، بازرگانی و کارخانه‌داری ضد کارگری یا کارمندی است. بزرگ‌ترین اتحادیه آنها در غرب، کارتل هفت خواهران نفتی است. که کارتل اوپک در جهت مقابله و مبارزه با آن ایجاد شده است.

حزب کمونیست چین با ۱۰۰ میلیون عضو شناخته شده که انحصار سرمایه‌داری (صنعت، معدن و تجارت) را در اختیار خود دارد، یک سازمان فراماسونی آشکار و بزرگ محسوب می‌شود. الیگارش‌های روس‌تبار نیز به‌نوعی ماسون محسوب می‌شوند. چیزی شبیه پیوند اسب و الاغ که نتیجه آن قاطر عقیم و نازا است.

ماسون‌ها از ترسیمات و اشکال پوچ، بی‌معنی، بی مفهوم و بی‌محتوا استفاده می‌کنند و تنها دلیل آن اینکه، خودشان را انسان‌های متفکر، منطقی و روشنفکر معرفی کنند.

تشکیل و برگزاری سمینار و کنفرانس و به‌پاکردن انواع و اقسام نمایشگاه‌های صنعتی و ... انگیزه و بهانه خوبی برای یارگیری و اتحاد و انسجام تشکیلات زیرزمینی و فاسد و مخوف آنهاست. تقریباً تمامی مولتی‌میلیاردرها و مالکان هلدینگ به‌نوعی با تشکیلات ماسونی درگیر و سروکار دارند که در کل دنیا به اشکال و انواع گوناگون پراکنده شده است و تنها هدفشان خنثی‌کردن اهداف سوسیالیستی و جنبش‌های کارگری است. ماسون‌ها و سوسیالیست ها، سگ و گربه هستند و هیچ سنخیت و خویشاوندی مابین آنها وجود ندارد. ما از این‌گونه اتهامات واهی و بی سند و مدرک مبرا هستیم. چون اولاً ما را به جمع ماسون‌ها اصلاً راه نمی‌دهند چه برسد به عضویت و فعالیت طاغوتی در آن و ثانیاً ما سعی می‌کنیم که همواره ضد طاغوت باشیم.

ما خودمان را یک نئوماتریالیست افراطی، خداباور، سوسیالیست و صدالبته ضد سرمایه‌دار طاغوتی می‌دانیم و پیشگویی ما این است که در نهایت، سرمایه‌داران و قدرت‌طلبان طاغوتی دچار سرنوشت شوم خاندان رومانوف خواهند شد و فلاسفه بی‌سواد و انترهای درختی زیردست و پای توده مردم خشمگین و سم اسبان یأجوج‌ومأجوج له‌ولورده خواهند شد و جنازه چرخ‌کرده آنها با پهن اسب مخلوط و جلوی نور آفتاب لارو مگس خواهد گذاشت. وعده نقد و حتمی الله در کتاب قرآن است که در آینده نزدیک تحقق خواهد یافت و هیچ گریزی از آن در کار نیست. اول‌ازهمه نوبت ماسون‌هاست.

امروزه ماسون‌ها از واژه‌های فریبکارانه‌ای استفاده می‌کنند همچون کارآفرینی، استارت‌آپ، اشتغال‌زایی و خوداشتغالی، شرکت های هرمی، نت ورک مارکتینگ، بالابردن سطح رفاه و آسایش در جامعه، توسعه کسب‌وکار، دانش بنیان، رقابت صنعتی یا فناوری در عرصه بین‌المللی یا رقابت و تجارت آزاد جهانی و ... ولی آنچه که مسلم است اینکه از زمان شروع انقلاب صنعتی در جهان، بیش از ۸۰ درصد گونه‌های جانوری در روی سیاره زمین منقرض شده‌اند و این یعنی نابودی خود طاغوت یا سیاره زمین که در واقع آنها به مادر و سرپرست خودشان نیز رحمی ندارند و این بار نوبت خودشان است که منقرض و نابود شوند و سرمایه و ثروتی را که می‌اندوزند در حقیقت خون‌بها و دیه خودشان و اطرافیانشان در دنیا و آخرت است و سهم آنها از خلقت خدا همین است و بس. اگر امروز ما با ظلم و ستم، سروصورت و مغز کسی را به ناحق بترکانیم فردا کاسه سر و گردن خودمان به دست مگاگ شکافته خواهد شد و همین مورد بهانه خوبی خواهد بود برای کشتار دسته‌جمعی آنها.

همان‌طور که سگ ولگرد به درد چوپانی و نگهبانی نمی‌خورد و می‌بایست آزادانه در میان زباله‌ها ولگردی کند، فرزندان کوروش و هخا نیز به درد خداپرستی و اسلام نمی‌خورند. کار آنها پرستش گاو و مجسمه بودا، خلفا، ملک طاووس، خورشید و ماه و ستارگان و آتش است. آنها در میانه این نبرد بزرگ قربانی هستند که دنیا و آخرتشان هر دو به فنا خواهد رفت آن‌هم از زمان یورش اسکندر مقدونی به اجدادشان تا ابد و یک روز. هرچند که مقدار قابل‌توجهی از آنها همانند کولی‌ها چند تابعیتی و دوره‌گرد شده‌اند. طبق تحقیقات ما تقریباً 90 درصد سرمایه، ثروت و امکانات ملی و عمومی در اختیار و مالکیت 10 درصد جمعیت ایران ساکن شده و متمرکز در تهران است. این به این معنی است که تهران شهر طاغوتی‌ها و دیار شیاطین (مرکز فسادگستری) است و شعار ما اینکه توپ تانک فشفشه تهرانم باید گم بشه. به طور مثال 90 درصد سهام کل بازار بورس در مالکیت سهام‌داران ساکن تهران است. این یعنی مالکیت 90 درصد بخش خدمات و صنایع و ... کل ایران که متعلق به تهران‌نشین‌ها است.

بعدازاین پرچم و بیرق فرزندان اسرائیل و هخا و کوروش (پارسیان) به این شکل و شمایل خواهد بود. مبارکشان باشد انشا الله.

 

 

و خدا را شکر که: شیر و خورشید نشانی است که تا پیش از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ نماد ملی ایران بود. این نشان آمیزه‌ای از فرهنگ‌های کهن میان‌رودان، ایران، تازی، ترک، یهودی و مغول است. ریشه نماد شیر و خورشید نشان ستاره‌بینی، خورشید در صورت فلکیِ اسد (شیر) در منطقةالبروج بوده است.

در هنگام زمامداری دودمان‌های ترک و نزدیک سده ششم هجری، نشان شیر و خوشید از ستاره‌بینی به کارهای هنری در قلمرو اسلامی از مصر تا آسیای میانه وارد شد. از دوران سلجوقیان روم سکه‌هایی با نقش شیر و خورشید را می‌توان یافت و سپس این نشان از سده نهم هجری (پانزدهم میلادی) به طور ناپیوسته بر روی پرچم‌های ایران نقش بسته است.

نشان شیر و خورشید در هر دودمانی از تاریخ ایران به گونه‌های مختلفی تعبیر شده‌است. در آغاز تنها نشانی اخترشناسانه بوده‌است نه نمادی حکومتی. در دوران صفویه این نشان تعبیری شیعی/ایرانی پیدا می‌کند. از زمان شاهان پس از آقامحمدخان قاجار و هم‌زمان با دگرگونی‌های فکری و اجتماعی در آن هنگام، تعبیر شیعی این نشان رفته‌رفته کمرنگ شد. در این دوران این نشان، نادرست به ایران پیش از اسلام نسبت داده‌می‌شود. نشان شیر و خورشید پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران با نشان کنونی جمهوری اسلامی ایران جایگزین شد. دقت کنید که این شیر، نر و راست‌دست و یال دار است. نوع چپ‌دست، منحرف جنسی و گمراه است.

 

قبل از اسلام نماد ترکان مغول عقاب (بلندپروازی) و گرگ خاکستری (نترسی و شجاعت) بوده است. ولی بعد از اسلام آنها خیلی زود متوجه شدند که آخرین اقوام برگزیده خداوند برای جهاد هستند و چون دنیا را زیر پای خود دیدند نماد شیر (قدرت و سلطنت و حکومت) را برگزیدند. خورشید نمادی از نور و هدایت و راه و صراط مستقیم است و شمشیر نمادی از تکامل و یا تمدن است. اگر روزی شیرها از دندان و پنجه خود استفاده می‌کردند اینک در عصر آهن می‌بایست از شمشیر استفاده کنند.

و بسیار جالب است که پارسیان به حاکمان وقت خود ایراد وارد می‌کنند که چرا مدافع حرم شده و در جهت آبادانی آنها هزینه می‌کنند غافل از اینکه خود کوروش شیطان‌پرست اولین مدافع حقوق جامعه LGBT و گوینده منشور حقوق بشر، خروار، خروار طلا و نقره برای آزادسازی بنی‌اسرائیل به بابلیان پرداخت کرد و دیوارها و دروازه بابل را به‌صورت رایگان و مجانی بازسازی و ترمیم کرد بدون اینکه دیناری برای پارسیان خیر و فایده‌ای داشته باشد. بهتر است جاهای خالی و شکسته این منشور با واژن من و LGBT تریم و کامل شود. کوروش خیلی خوش‌شانس بود که به تایم اسکندر مقدونی یا ذوالقرنین نخورد وگرنه خودش همانند داریوش سوم دارا متواری و گنجینه‌هایش مابین پارسیان و رومیان پخش‌وپلا و تقسیم می‌شد و نصیب بابلی‌ها و اسرائیلی‌ها نمی‌شد.

پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

سه گروه از متخصصین توان شناخت شخصیت واقعی کوروش را دارند. روان‌شناسان که او را دچار بیماری نخوت و خودخواهی و خودپرستی می‌دانند. جامعه‌شناسان که او را کسی شهرت و جاه‌طلب می‌شناسند که حاضر است سرمایه ملی را قربانی اهداف خود کند و نظامیان که او را فاتح شهری بدون حصار و دروازه آن‌هم بدون جنگ و خونریزی می‌شناسند که بعدها در آن شهر احساس امنیت نکرده و فرمان بالابردن امنیت آن را داده است آن‌هم به‌حساب پارسیان. و صدالبته متخصصین الهیات که او را مشرک و بت‌پرست و رواج دهند آن می‌دانند.

یعنی تمام بت‌های سنگی و خدایان باطلی را که ابراهیم و انبیا در هم کوبیده بودند، آن ملعون ترمیم و بازسازی و مجدداً برقرار نمود. لعنت خدا و ملائکه و انبیا بر کوروش دوم و نوادگانش (هخامنشیان) باد و چه نیکو اسکندر مقدونی یا ذوالقرنین آنها را در هم کوبید و برانداخت.

  1. [آن هنگام که مر]دوک، پادشاه همهٔ آسمان و زمین، [......،...... (که) در..... یَش[..ِ.. دشمنانش (؟) را] ویران می‌کند.
  2. [.................................................................] با داناییِ گسترده (؟)، [... که گو]شه‌های جهان [را نظاره (؟)می‌کند]،
  3. [........................................................... بزر]گزاده‌اش (= بِلشَزَر)، فرومایه‌ای به سروری سرزمینش گمارده شد.
  4. [.................................................................................................] (نبونئید)[فرمانروایی (؟)سا]ختگی بر آنان گمارد،
  5. نمونه‌ای (ساختگی) از اِسَگیل ساخت و […] برای (شهر) اور و دیگر جایگاه‌های مقدس [............]
  6. آیین‌هایی که شایستهٔ آنان (خدایان/پرستشگاه‌ها) نبود. پیشکشی[هایی ناپاک] ..................................... بی‌پروا [.......] هر روز یاوه‌سرایی می‌کرد و (به شیوه‌ای) [اها] نت‌آمیز
  7. پیشکشی‌های روزانه را بازداشت. او در [آیین‌ها دست برد و] ................................ درون پرستشگاه‌ها برقرار [کرد]. در دلش به ترس از مردوک –شاه خدایان- پایان [داد].
  8. هر روز به شهرش (= شهر مردوک) بدی روا می‌داشت [..................................... همهٔ مردما] نش (= مردمان مردوک) را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند.
  9. اِنلیل خدایان (= مردوک)، از شِکوهٔ ایشان بسیار خشمگین شد، و [........................] قلمرو آنان (را ؟) [.........................]. خدایانی که درون آن‌ها می‌زیستند محراب‌هایشان را رها کردند،
  10. خشمگین از اینکه او (=نبونایید) (آنان را) (= خدایان غیر بابلی) به (شهر) شوانّه (= بابل) وارد کرده بود. مردوک بلند [پایه، انلیلِ خدایان] به رحم آمد. (او) به همهٔ زیستگاه‌هایی که جایگاه‌های (مقدس) شان ویران گشته بود
  11. و مردم سرزمین سومر و اَکد که همچون کالبد مردگان شده بودند، اندیشه [اش] را بگردانید (و) بر آنان رحم آورد. او همهٔ سرزمین‌ها را جست و بررسی کرد،
  12. شاهی دادگر را جستجو کرد که دلخواهش باشد. او کوروش، شاه (شهر) انشان را به دستانش گرفت و او را به نام خواند، (و) شهریاری او را بر همگان به آوای بلند بَرخواند.
  13. او (= مردوک) سرزمین گوتی (و) همهٔ سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (=کوروش) به کرنش درآورد و همهٔ مردمان سرسیاه (=عامهٔ مردم) را که (مردوک) به دستان او (=کوروش) سپرده بود،
  14. به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورندهٔ مردمانش است، به کارهای نیک او (=کوروش) و دل راستینش به شادی نگریست
  15. (و) او را فرمان داد تا بسوی شهرش (=شهر مردوک)، بابل، برود. او را واداشت (تا) راه (شهر) تینتیر (=بابل) را در پیش گیرد و همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت.
  16. سپاهیان گسترده‌اش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگ‌افزارهایشان در کنارش روان بودند.
  17. (مردوک) او (=کوروش) را بدون جنگ و نبرد، به درون (شهرِ) شواَنّهَ (=بابل) وارد کرد (و) شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (=مردوک) نبونئید، شاهی ار که از او نمی‌هراسید، در دستش (=دست کوروش) نهاد.
  18. همهٔ مردم بابل، تمامی سرزمین سومر و اَکد، بزرگان و فرمانبرداران در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهره‌هایشان درخشان شد.
  19. آنان (مردوک)، سروری را که با یاری‌اش به مردگان زندگی بخشید (و) آنکه همه را از سختی و دشواری رهانید، شادمانه ستایش کردند و نامش را ستودند.
  20. منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشهٔ جهان.
  21. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوهٔ کوروش، شاه بزرگ، شا [ه شهر] انشان، نوادهٔ چیش‌پش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان،
  22. دودمان جاودانهٔ پادشاهی، که خدایان بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست می‌دارند (و) پاد[شا]هی او را با دلی شاد یاد می‌کنند. آنگاه که با آشتی به در[ون] بابل درآمدم،
  23. جایگاه سروری [خود] را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشادهٔ کسی که بابل را دوست دارد، همچون سرنوشتم به من [بخشید] (و) من هر روز ترسان در پی نیایش‌اش بودم.
  24. سپاهیان گسترده‌ام با آرامش درون بابل گام برمی‌داشتند. نگذاشتم کسی در همهٔ [سومر و] اَکد هراس‌آفرین باشد.
  25. در پیِ امنیت [شهرِ] بابل و همهٔ جایگاه‌های مقدسش بودم. برای مردم بابل [...............] که برخلاف خوا[ست خدایان] یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته‌شان نبود،
  26. خستگی‌هایشان را تسکین دادم (و) از بندها (؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت (و)
  27. به من کوروش، شاهی که از او می‌ترسد و کمبوجیه پسر تنی [ام و به] همهٔ سپاهیانم،
  28. برکتی نیکو ارزانی داشت، تا با آرامش، شادمانه در حضورش باشم. به [فرمان] والایش، همهٔ شاهانی که بر تخت‌ها نشسته‌اند،
  29. از هر گوشهٔ (جهان)، از دریای بالا تا دریای پایین، آنان که در [سرزمین‌های دوردست] می‌زیند، (و) شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی می‌کنند، همهٔ آنان،
  30. باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از [شواَنّهَ] (=بابل) تا شهر آشور و شوش،
  31. اَکد، سرزمین اِشنونهَ، شهر زَمبَن، شهر مِتورنو، دِر، تا مرز گوتی، جایگاه[های مقدس آنسو] ی دجله که از دیرباز محراب‌هایشان ویران شده بود،
  32. خدایانی را که درون آن‌ها ساکن بودند، به جایگاه‌هایشان بازگرداندم و (آنان را) در جایگاه‌های ابدی خودشان نهادم. همهٔ مردمانِ آنان (=آن خدایان) را گردآوردم و به سکونتگاه‌هایشان بازگرداندم
  33. و خدایان سرزمین سومر و اَکد را که نبونئید – در میان خشم سرور خدایان- به بابل آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت
  34. به جایگاه‌هایشان بازگرداندم، جایگاهی که دلشادشان می‌سازد. باشد تا همهٔ خدایانی که به درون نیایشگاه‌هایشان بازگرداندم،
  35. هر روز در برابر (خدایان) بِل و نبو، روزگاری دراز (=عمری طولانی) برایم خواستا شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم، چنین گویند که «کوروش، شاهی که از تو می‌ترسد و کمبوجیه پسرش»
  36. … [... (باشد که) آنان تا روزگاران دراز (؟)، سهمیه‌دهندگان نیایشگاه‌هایمان باشند و (؟)] (باشد که) مردمان بابل شاهیِ مرا [بستایند]. من همهٔ سرزمین‌ها را در صلح (امنیت) نشاندم.
  37. ...................................................... [غا] ز، دو مرغابی ده کبوتر، بیشتر از [پیشکشی‌های پیشینِ] غازها و مرغابی‌ها و کبوترهایی که
  38. ....................................................... [روزا]نه افزودم. در پی استوار کردن بارویِ دیوار ایمگور –انلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم
  39. [.................................] دیواری از آجر پخته، بر کنارهٔ خندقی که شاهی پیشین ساخته بود، ولی سا[ختش را به پایان نبرده بود] ........ کار آن را [.... به پایان بردم.]
  40. ....... که [شهر را] از بیرون [در بر نگرفته بود]، که (هیچ) شاهی پیش از من (با) کارگرانِ به بیگاری [گرفته شدهٔ سرزمینش در] بابل نساخته بود.
  41. [.................................................] (آن را) [با قیر] و آجر پخته از نو برپا کردم و [ساختش را به پایان رساندم].
  42. [.................................... دروازه‌های بزرگ از چوب‌های سِدر] با روکش مفرغین. من همهٔ آن درها را با آستانه [ها و قطعات مسی] کارگذاردم.
  43. [.................................... کتیبه‌ای از] آشوربانیپال، شاهی پیش از من، [(بر آن) نو] شته شده بود، [درون آن دید] م.
  44. [.................................. در جای خود [نهادم (؟)] ....................... (باشد که) مردوک، سرور بزرگ، همچون هدیه‌ای به من عطا کند زندگانی دراز، [(و) عمری کامل،]
  45. [تختی ایمن و سلطنتی پایدار، و باشد که من .................................................................... در قلبت تا به] جاودان.

حکمت جاهای خالی و شکسته شده استوانه کوروش چیست؟

اولاً این استوانه هرچه که بوده باشد، خود کوروش حق تملک و خارج‌کردن آن از بابل را نداشته است. چون فناوری گل‌مالی و پخت آن در انحصار بابلی‌ها بوده است و خط روی آن میخی و به زبان بابلی است و به‌عنوان یک یادبود در کارگاه کوزه‌گری بابلی‌ها نگهداری می‌شده است؛ یعنی مالک اصلی این منشور بابلی‌ها (عراقی‌ها) هستند نه پارسیان (ایرانیان) چون در خاک عراق یافت شده است. ثانیاً کوروش آدم پرحرف و خودخواهی بوده و جای خالی برای ابراز عقیده و نظر دیگران نگذاشته و از واژه من بسیار استفاده کرده است؛ لذا قسمت‌هایی از آن شکسته و حذف شده است. یعنی همان‌طور که کتب آسمانی تحریف شده، بابلی‌ها هم قصد درج مطالبی لابه‌لای خطبه کوروش در آینده داشته‌اند و چه‌بسا کل این منشور جعلی و تحریف شده باشد و به خود کوروش هیچ ربطی نداشته باشد؛ چون انسان‌ها متخصص جعل اسناد و تحریف هستند.

 

بدرستی خداوند نمی آمرزد اين را كه شريك گردانده (شرك ورزيده) شود برايش و می آمرزد آنچه را كه غير (پايين) آن [است] برای كسی كه می خواهد و كسی كه شريك می گرداند (شرك می ورزد) به خداوند ، پس گمراه (گم) شده است گمراهی (گم گشتگی) دوری را 116 نسا

 

یعنی خط قرمز خداوند برای اولاد آدم، شرک و بت‌پرستی است که در منشور کوروش این حریم شکسته شده است. پس خداوند نیز استوانه او را می‌شکند. به باور ما جامعه ال جی بی تی هم می‌تواند جاهای خالی را به نفع خود پر و یا ویرایش کند. هر چه باشد گناه و خطای آنها کمتر از کوروش شیطان‌پرست است و دست‌کم امیدی برای بخشش خداوند متعال و بزرگوار دارند.


توضیح در مورد نتایج یک تحقیق پیرامون نژاد ایرانیان

دکتر مازیار اشرفیان بناب از دانشگاه پورتموث انگلستان در مورد گزارش و مصاحبه‌ای که تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی چندی پیش در مورد نتایج تحقیقات او پخش کرده بود، توضیحات زیر را برای انتشار در اختیار ما گذاشته است. عنوان آن گزارش ویدیویی که در سایت فارسی هم منتشر شده بود، پس از دریافت توضیح زیر اصلاح شد.

اینجانب در مصاحبه خود با گزارشگر محترم بی بی سی فارسی به هیچ عنوان ادعا و عنوان نکرده ام که "اکثر ایرانیان نژاد آریائی ندارند" و این جمله که به اشتباه به عنوان تیتر گزارش انتخاب شده، کاملا با آنچه اینجانب مطرح کرده و باور دارم متفاوت است.

تحقیقات اخیر ژنتیکی اینجانب نشان می دهند که عموم اقوام و گروه های جمعیتی ایرانی که در ایران امروزی (و حتی فراتر از مرزهای سیاسی فعلی ایران) ساکن هستند، علیرغم اینکه دارای تفاوتهای جزئی فرهنگی هستند و حتی گاه به زبانهای مختلف هم تکلم می کنند، دارای ریشه ژنتیکی مشترکی هستند و این ریشه مشترک به جمعیتی اولیه که در حدود ده تا یازده هزار سال پیش در قسمتهای جنوب غربی فلات ایران ساکن بوده بر می گردد.

این مطالعات ژنتیک نشان می دهند که شباهت های ژنتیکی ما ایرانیان با اروپائیان نه به دلیل مهاجرت اقوامی از اروپا به ایران (در حدود چهار هزار سال قبل) بلکه به دلیل مهاجرت کشاورزان ایرانی به سمت اروپا (در حدود ده هزار سال قبل) می باشد.

اندکی تفحص در منابع و مدارک تاریخی موجود نشان می دهد که کلمات "آریا و آریائی" به کرات توسط شخصیتهای تاریخی و مورخان داخلی و خارجی مورد استفاده قرار گرفته و دارای معانی مختلفی بوده اند، مثلا به عنوان نامی برای یک جمعیت باستانی در ایران، نامی برای زبان ایران باستان و حتی نامی برای سرزمینی که محل اقامت ایرانیان باستان بوده است به کار رفته است. اسناد و شواهد تاریخی و باستان شناسی نشان می دهد که آریائیان اقوامی مهاجر نبوده اند، بلکه از حدود ده هزار سال قبل در این سرزمین ساکن بوده و مبدا و منشاء بزرگترین ابداعات و نو آوریهای انسان مدرن بوده اند (از جمله ابداع کشاورزی، پیدایش نخستین روستاها و شهرهای کشف شده در جهان، اهلی کردن حیواناتی چون احشام برای اولین بار، ابداع خط و نگارش و بنیان گذاری بزرگترین و اولین تمدنهای پیشرفته بشری در بسیاری از نقاط ایران مانند جیرفت، سیلک، شهر سوخته).

هر چند بررسی دقیق اینکه آریائیان که بوده اند، چه وقت و در کجای سرزمینهای ایران باستان ساکن بوده اند نیاز به تحقیقات جامع زبان شناسان، متخصصان تاریخ و باستان شناسی دارد، امروزه شواهد مختلفی از جمله یافته های باستان شناسی و ژنتیک درستی این فرضیه که اقوامی از سرزمینهای دور اروپائی به فلات ایران مهاجرت کرده اند را به طور جدی مورد سئوال قرار داده و آنرا رد می کنند.

باور بنده اینست که برخی انسان شناسان و زبان شناسان اروپائی برای فرضیه نژادپرستانه خود که قصد توضیح و توجیه ریشه مشترک و نحوه گسترش زبانهای هندو-اروپائی و حتی برتری نژادی برخی اروپائیان را داشته است و برای اصالت بخشیدن به این فرضیه خود نیاز به یک نام اصیل و باستانی داشته اند و نام "آریائی" را که ریشه در زبانهای سانسکریت و ایران باستان دارد را به امانت گرفته و به نوعی مورد سوء استفاده قرار داده اند.

همزمانی این سوء استفاده علمی دانشمندان اروپائی در قرون نوزدهم و بیستم میلادی با سیاستهای ملی گرایانه وقت و تبلیغات وسیع و آموزش اینکه ایرانیان ریشه در جمعیتهای (آریائی) اروپائی دارند، در طول چندین دهه این باور غلط را در ذهن ما ایرانیان ایجاد کرده است که در حدود چهار هزار سال قبل قبایلی که به زبانهای هندو-اروپائی صحبت می کرده اند (و دانشمندان اروپائی آنها را آریائی نام نهاده اند)، از شمال وارد فلات ایران شده و جایگزین اقوام بومی ایران شده اند و ما ایرانیان امروزی از اعقاب این آریائیان مهاجر هستیم. استناد این دانشمندان اروپائی تغییر زبان ایرانیان باستان از دراویدی به هندو-اروپائی در حدود چهار هزار سال پیش است.

تحقیقات بسیار جدید و برجسته ژنتیکی و زبان شناسی نشان می دهند که زبان یک جمعیت براحتی و حتی با حضور فقط ده در صد از مردان مهاجم یا مهاجر که مزیت و برتری نسبی نسبت به جمعیت بومی داشته اند تغییر می کرده است. این مسئله در کنار شواهد مربوط به تغییرات عمده آب و هوائی و خشکسالی بسیار شدید در فلات ایران که منجر به محو تمدنهای جنوب و جنوب شرقی ایران و مهاجرت وسیع ایرانیان به سمت شمال (در حدود چهار هزارو دویست سال قبل) شده اند، می توانند براحتی تغییر زبان رایج در ایران (از زبان دراویدی به هندو-اروپائی) را در حدود چهار هزار سال قبل توجیه کنند.

در پایان و بطور خلاصه اعتقاد بنده اینست که عموم ما ایرانیان از اعقاب آریائیهائی هستیم که از بیش از ده هزار سال قبل در این سرزمین می زیسته اند و بزرگترین تمدنهای انسانی را پایه گذاری کرده اند و تئوری مهاجرت اقوامی از اروپای شرقی به ایران (که به غلط و حتی عمدا توسط عده ای از دانشمندان اروپائی نام آریائی بر آنها نهاده شده) و جایگزینی اقوام بومی توسط آنان یک فرضیه غلط و نژاد پرستانه وارداتی است.

دکتر مازیار اشرفیان بناب

دانشگاه پورتموث - انگلستان

https://www.bbc.com/persian/science/2012/05/120515_l10_ashrafian_clarification

 

اما استنباط نهایی ما همان مطلب جنجالی اولیه است که ایرانی‌ها اصلاً آریایی نیستند؛ بلکه روس‌ها و ژرمن‌ها اجداد و نیای مشترکی دارند که بیانگر موی قرمز یا طلایی و چشم آبی آنهاست. رنگ مو و چشم ایرانیان قهوه‌ای، خرمایی یا سیاه است. یعنی ایرانیان با ساکنان اولیه بین‌النهرین هم نژاد هستند؛ یعنی همان آدم و نوح و ابراهیم رسول‌الله.

به بیان شیوا دودمان هخامنشی نتیجه یک تهاجم و تجاوز توسط آریایی‌های بیگانه و بربر به این سرزمین بوده است و هیچ برتری و ارجحیتی به دودمان‌های مقدونی، عرب یا مغول تبار ندارد و فرزندان هخا نمی‌توانند دیگران را به تهاجم و تجاوز متهم کنند؛ چون خودشان نتیجه یک تهاجم و تجاوز خارجی با قدمت ۴۰۰۰ساله هستند و مالکان و صاحبان اصلی این سرزمین محسوب نمی‌شوند.

به‌قول‌معروف دیگ به دیگ میگه روت سیاه. در حقیقت هخامنشیان فرزندان اقوام مهاجر آریایی (هندواروپایی) و اشغالگر (اجنبی) بوده‌اند که رسالت اسکندر مقدونی یا ذوالقرنین درهم‌کوبیدن و منقرض کردن آنها و نجات ایرانیان باستان بوده است. همچنین اعراب و مغول‌ها که حکومت پادشاهان جبار و فاسد را نابود کرده‌اند. چرا که خودشان با ایرانیان باستان هم نوع و هم نژاد و جزو یک خاندان و یا خانواده بوده‌اند. یعنی ایرانیان به‌اصطلاح اصیل هخامنشی جزو متجاوزین و اشغالگران منقرض شده این سرزمین محسوب می‌شوند و استفاده از واژه ایران و ایرانی اشاره به مهاجمین و متعدیان خارجی این سرزمین دارد که نیاز به اصلاح و ویرایش دارد؛ چون چیزی از ایران و ایرانی باقی نمانده است. به باور ما "ملت ابراهیم" واقع‌گرایانه‌تر از "ایران و ایرانی" است.

 

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
براساس تحقيقات پژوهشگر ايراني ژنتيك پزشكي و جمعيتي دانشگاه «كمبريج» كه با كمك و نظارت گروهي از برجسته ترين محققان اين رشته انجام شده، جمعيت هاي ايراني كه با زبان‌هاي غير از گروه هندو-اروپائي تكلم مي‌كنند به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر عكس «شاخص‌هاي تمايز ژنتيكي» آنها (مانند FSt) با ساير گروه‌هاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آنها در اعماق تاريخ ايران است.

دكتر مازيار اشرفيان بناب، عضو هيات علمي پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي كشور كه دانش‌آموخته دكتري پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران و كارشناسي ارشد باستان شناسي از دانشگاه «منچستر» بوده و در حال حاضر مشغول گذراندن ماه‌هاي آخر مقطع دكتري تخصصي رشته ژنتيك پزشكي و جمعيتي در دانشگاه «كمبريج» انگلستان است در گفت‌و‌گو با خبرنگار «پژوهشي» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) خاطرنشان كرد: موضوع تحقيق و مطالعه من در مقطع دكتري مطالعه ژنتيكي اقوام ايراني و بررسي ارتباطات تاريخي و ژنتيكي تمام اقوام ساكن در فلات ايران بوده است.

در اين مطالعه كه با كمك و نظارت گروهي از برجسته ترين محققان ژنتيك تكاملي و جمعيتي انجام شده، نمونه‌اي از افراد داوطلب وابسته به تمام گروه‌هاي اجتماعي و قومي ايران مورد مطالعه قرار گرفته‌اند كه نتايج حاصله بسيار جالب توجه و تعمق مي‌باشد.

به گفته وي، مطالعه DNA ميتوكندريال نشان مي‌دهد كه ريشه مشترك مادري تمام اقوام ايراني ساكن در فلات ايران به زماني بسيار عقب تر از آنچه در نظريه مهاجرت اقوام آريائي مطرح مي باشد بر مي‌گردد بدين ترتيب كه اگر تمامي اختلاط ها و شاخص هاي ژنتيكي مربوط به ساير مناطق جغرافيايي و قومي را از محتواي ژنتيكي نمونه‌هاي مدرن ايراني حذف كرده و به كناري بگذاريم، اخيرترين جد مشتري مادري ما (Most Recent common ancestor- MRCA) زماني حدود 10 هزار و 500 تا 11 هزار سال قبل در فلات ايران مي‌زيسته است.

وي افزود: نزديكي ژنتيكي بين اقوام ساكن در فلات ايران و از سوي ديگر خاص بودن اين محتوي ژنتيكي در فلات ايران به قدري ملموس و غير قابل انكار است كه حتي به كار بردن كلمه اقوام را در مورد جمعيت هاي ساكن در فلات ايران با شك و ترديد روبرو مي‌كند. به اين معني كه آنچه باعث تمايز ژنتيكي گروه‌هاي انساني مي شود تا بتوان آنها را به صورت اقوام تمايز يافته در زمان و مكاني خاص تصور كرد ابدا در محتواي ژنتيكي ايرانيان اعم از فارس و آذري و لر و بلوچ و تركمن و .... ديده نمي‌شود.

دكتر اشرفيان بناب در گفت‌و‌گو با ايسنا خاطرنشان كرد: براساس يافته هاي محققان انسان شناسي، فلات ايران اولين و مهمترين گذرگاه انسان مدرن در مسير مهاجرت به سرزمين‌هاي ناشناخته و جهت دستيابي به منابع جديد بوده است. بدين ترتيب تصور عمومي در مجامع علمي بر اين است كه اولين حضور و استقرار انسان مدرن در فلات ايران چيزي در حدود 60 تا 70 هزار سال قبل بوده است كه شواهد و يافته هاي سطحي از محوطه هاي پيش از تاريخ نيز بر همين امر دلالت مي‌كنند؛ بدين ترتيب انسان مدرن در سرتاسر فلات ايران استقرار و اسكان داشته و پس از طي چند ده هزار سال با پيدايش كشاورزي در حدود 10، 11 هزار سال قبل در منطقه هلال بارور كه بخش‌هايي از غرب فلات ايران را نيز شامل مي شود و سپس اهلي كردن حيواناتي مانند برخي احشام نقش عمده‌اي در پيدايش اولين فرهنگ هاي يكجانشيني و تمدن هاي اوليه جهاني ايفا كرده است.

وي تصريح كرد: بر اساس منابع تاريخي و باستان شناسي و زبان شناسي موجود تصور كلي بر اين است كه در حدود چهار هزار سال قبل اقوامي مهاجم يا مهاجر كه به آنها نام آريايي داده شده است از آسياي مركزي به سمت جنوب مهاجرت كرده و وارد فلات ايران شده اند و پس از استقرار سه قبيله مهم آنها در فلات ايران (فارس ها در مركز و جنوب، پارتها در شمال شرق و مادها در غرب و شمال غرب) بخشي از اين اقوام به سمت شبه قاره هند و بخش ديگر به سمت اروپا مهاجرت كرده و اقوام مدرن هندو-اروپائي را پديد آورده اند.

عضو هيات علمي پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي كشور با اشاره به اين كه تاريخ مدون دقيق و قابل اعتمادي در خصوص اين وقايع جمعيتي در دست نيست، به ايسنا گفت: دانشمندان در دهه‌هاي اخير براي مطالعه علمي سرگذشت انسان به مطالعات زبان شناسي و ژنتيكي روي آورده‌اند. با توجه به اين كه زبان به سرعت و طي گذشت حتي چند نسل مي‌تواند به شدت دچار تغيير محتوايي و شكلي شود، امروزه مستندترين و قابل اعتماد ترين يافته‌هاي انسان شناسي، در كنار يافته ها و شواهد فسيلي يافته هاي ژنتيكي مي‌باشند.

به گفته اين پژوهشگر ژنتيك پزشكي و جمعيتي، در مطالعات ژنتيكي جمعيتي مطالعه DNA ميتوكندريال كه فقط از مادر به فرزندان منتقل مي‌شود مي تواند تاريخ و گذشته نسل‌هاي مادري را نمايان كند و همچنين مطالعه بخش فاقد نوتركيبي كروموزوم Y كه از پدر به فرزندان مذكر منتقل مي‌شود مي‌تواند تصوير روشني از گذشته و تاريخ پدري اقوام در طي نسل هاي متمادي در اختيار دانشمندان قرار دهند.

دكتر اشرفيان بناب، در ادامه خاطرنشان كرد: يكي از يافته هاي جالب توجه در مطالعه اخير اين است كه گروه‌هاي غير فارسي زبان به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر عكس شاخص تمايز ژنتيكي آنها با ساير گروههاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آنها در اعماق تاريخ اين مرز و بوم است...حتي هزاران سال قبل از اين كه نامي از ايران يا اقوام آريائي در ميان بوده باشد.

وي در گفت‌و‌گو با ايسنا تصريح كرد: اين در حالي است كه در بيشتر منابع جمعيتي و زبان شناسي ايرانيان را به دو گروه تقسيم مي‌كنند. يكي آنها كه به زبان فارسي يا ساير زبانهاي وابسته به گروه هندو-اروپايي مكالمه مي‌كنند و تصور بر اين است كه از اعقاب اقوام آريائي هستند و ديگر، آنها كه با زبان‌هايي غيراز گروه هندو-اروپائي مكالمه مي‌كنند مانند گروه Altaic كه زبانهايي مانند تركي و آذري و تركمن يا افشار را در بر مي‌گيرد و تصور مي‌رود اين گروه‌ها فاقد ريشه مشتري هند و اروپايي هستند؛ اما يافته هاي ژنتيكي اين بررسي همه دلالت بر اين دارند كه ساكنان فلات ايران در گذر تاريخ هر چند بسيار مورد هجوم و آسيب ساير اقوام قرار گرفته اند و گاه زبان و تكلم آنها كم و بيش تحت تاثير قرار گرفته است نه تنها هويت فرهنگي و تاريخي خود را حفظ كرده‌اند بلكه محتواي ژنتيكي خود را كه نشان از ريشه مشترك چندين هزار ساله آنان دارد را نيز مصون داشته اند.

اشرفيان بناب همچنين گفت: نتايج اين مطالعه نشان داده است كه برخي از جمعيت هاي ايراني خصوصا هموطنان زرتشتي خصوصيات جمعيتي بسيار خاص و منحصر بفردي را نشان مي‌دهند.

وي همچنين تصريح كرد كه نتايج اين مطالعه در قالب چندين مقاله علمي تدوين و منتشر خواهد شد كه در حال حاضر اولين آنها جهت نشر به يكي از مجلات علمي معتبر ژنتيك ارسال شده است.

 

هلال حاصلخیز یا داس بارور (به عربی: هلال خصیب، به معنی: داس بارور)، نام بخش تاریخی از خاورمیانه و دربرگیرندهٔ بخش‌های خاوری دریای مدیترانه، میان‌رودان و مصر باستان است. این نام نخستین‌بار از سوی جیمز هنری بریستد باستان‌شناس دانشگاه شیکاگو بر این بخش از جهان گذارده شد. داس بارور با رودهای نیل، دجله، فرات، کارون و رود اردن سیراب می‌شود. این منطقه از باختر به دریای مدیترانه، از شمال به بیابان سوریه و از دیگر سوها به شبه‌جزیره عربستان و خلیج‌فارس و دیگر بخش‌های مدیترانه محدود می‌شود. داس بارور امروزه کشورهای مصر، فلسطین، لبنان و نیز کرانه باختری رود اردن و نوار غزه و بخش‌هایی از اردن، سوریه، عراق، جنوب شرقی ترکیه، غرب و جنوب غربی ایران را در برمی‌گیرد. جمعیت داس بارور را امروزه نزدیک به ۱۲۰ میلیون یا دست‌کم یک‌چهارم جمعیت کل خاورمیانه تخمین می‌زنند. به باور ما هلال بارور محل حبوط آدم و طوفان نوح و مکان کوه جودی است.

زنان شما كشتی ( زراعتی ) برايتان [هستند] ، پس بياييد كشتتان را هر كجا ( هر خانه شهر و محل ) كه خواستيد و پيش فرستيد برای خودتان و بترسيد خداوند را و بدانيد بدرستی شما ملاقات كننده او [هستيد]  و بشارت ده مومنان را 223 بقره

در صنعت کشاورزی زمین پایه یا زمینه ثابت است؛ ولی نوع کود مختلف و نوع بذر گوناگون است. ژنوم مادری همچون زمین کشاورزی و ژنوم پدری همچون بذر است. ولی بذر می‌آید و محصول می‌رود؛ ولی آنچه که در نهایت باقی می‌ماند زمین یا ژنوم مادری است. ژنوم مادری دختران نوح بعد از ۱۱ الی ۱۲ هزار سال بدون هیچ تغییری ماهیت خود را حفظ کرده است.

این مطالب ثابت می‌کند که تمدن، کشاورزی و دامداری بیش از ۱۱ هزار سال قبل توسط نوادگان نوح از مسیر آذربایجان فعلی به این سرزمین وارد شده است و تمدن این سرزمین نه به دستان آریایی‌ها بلکه به دستان اولاد نوح بوده است و دروازه‌های تمدن نه در جنوب غربی بلکه در شمال غربی این مرزوبوم است؛ یعنی جایی که قبلاً قبایل کوشیا ساکن بوده‌اند.

 

سخن آخر اینکه اخذ تابعیت دوم و سوم و ... از کشور بیگانه، به‌نوعی خیانت و پشت کردن به این سرزمین و ملت ابراهیم و اولاد نوح است. مگر اینکه آن کشور متبوع، قبلاً جزئی از این مرزوبوم باستانی بوده باشد. خدا یکی، دین و تابعیت هم یکی. البته حساب اخراجی‌ها یا تبعیدی‌ها جداست چون آنها مجبور به کسب اقامت و تابعیت کشور بیگانه شده‌اند. تابعیت این سرزمین تایر زاپاس برای روز مبادا نیست. کسی می‌تواند ادعای تابعیت این مرزوبوم را داشته باشد که خیر و شرش نصیب آن شود. کسی که با میل و رغبت خود تابعیت کشور بیگانه‌ای را اخذ کرده است در واقع تابعیت این سرزمین را رد و ابطال نموده است.

۳۰۰ یک فیلم آمریکایی در ژانر درام تاریخی حماسی به کارگردانی زک اسنایدر است که در سال ۲۰۰۶ اکران شد. این فیلم بر اساس مجموعه کمیکی به همین نام ساخته شده است. این سری کمیک در سال ۱۹۹۸ توسط فرانک میلر و لین ورلی خلق شد. فیلم یک دید تخیلی از داستان نبرد ترموپیل که بین سپاه هخامنشی و شهرهای یونان رخ داد را روایت می‌کند. محور اصلی داستان حول لئونیداس (جرارد باتلر) می‌چرخد که ۳۰۰ اسپارتی را در نبردی علیه خشایارشا (رودریگو سانتورو) و ارتش عظیم سیصد هزار نفری‌اش رهبری کرد. در زمانی که جنگ به اوج می‌رسد گورگو (لینا هیدی)، همسر لئونیداس به حمایت شوهرش در اسپارت می‌پردازد. داستان توسط یک سرباز اسپارتی به نام دیلیوس (دیوید ونهام) روایت می‌شود. در طول فیلم موجودات تخیلی مختلفی معرفی می‌شوند که ژانر فیلم را به سمت تاریخی تخیلی سوق می‌دهند. طبق منابع تاریخی این سیصد نفر تنها دو روز توان مقاومت داشتند و طی این حمله آتن سقوط کرده و مستعمره ایران گردید ۳۰۰ در ۹ مارس ۲۰۰۷ در ایالات متحدهٔ آمریکا بر پردهٔ سینماها رفت و در ۳۱ ژولای ۲۰۰۷ بر روی دی‌وی‌دی، دیسک بلو - ری و اچ‌دی دی‌وی‌دی منتشر شد. فیلم از لحاظ جلوه‌های ویژه نظرات متعدد و عموماً مثبتی را به خود جلب کرد؛ اما از لحاظ تصویرگری واقعیت، شخصیت‌سازی‌های دروغین و نمایش چهرهٔ ایرانیان انتقادات زیادی به آن وارد شد؛ به‌طوری‌که عده‌ای این فیلم را نژادپرستانه نامیدند. اما فیلم در باکس آفیس به موفقیت چشمگیری دست‌یافت. به‌طوری‌که فروش جهانی آن به ۴۵۶ میلیون دلار رسید و فروش آغازین فیلم در باکس آفیس، بیست و چهارمین فیلم پرفروش در روزهای ابتدایی، در تاریخ سینمای آمریکاست. یاس در واکنش به اکران این فیلم، ترانه‌ای با نام هویت من منتشر کرد و به «تحریف تاریخ» در این فیلم اعتراض کرد و نظر مثبت مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد.

این یک واقعیت انکارناپذیر است که ساکنین باستانی و قدیمی این سرزمین، فرزندان متمدن نوح بوده‌اند؛ ولی آریایی‌ها اقوام وحشی و بربر بوده‌اند که نتیجه آن توحش، اشخاصی همچون هیتلر، موسلینی و استالین و ... بوده است. اگر امروزه در این سرزمین نشانه‌هایی از توحش، بی‌فرهنگی، خشونت، قتل و تجاوز و ... دیده می‌شود، نه به اسلام بلکه به نژاد آریایی دگرگون شده و ترکیب شده با نژادهای دیگر مربوط می‌شود و هراس دنیا نه از اسلام، بلکه از نژاد آریایی بربر و آدم‌خوار است؛ یعنی دنیا از فرزندان هخا در بیم و وحشت است تا مبادا روزی دنیا را به آتش و خون بکشند. وگرنه اعراب و اسرائیل که خطری برای دنیا ندارند؛ چراکه دست در دست هم متحد شده و مالکان سیاره زمین یا طاغوت شده‌اند مگر چه کسی خانه و آشیانه و عشرتکده خود را نابود می‌کند. یک نمونه بارز آن رضاشاه که می‌ترسیدند با نازی‌ها متحد شود و شد و نمونه دیگر فرزندش که جشن‌های آریایی ۲۵۰۰ساله راه می‌انداخت و به طور علنی با دنیا اعلام جنگ کرده بود و خود را آریامهر خطاب می‌کرد و همان‌طور که کوروش دچار بیماری نخوت شده بود او هم مبتلا شد. اگرچه امروزه آریایی‌ها در ظاهر متمدن و باهوش و با ذکاوت هستند؛ ولی نئونازی‌ها یک خطر بالقوه شناسایی می‌شوند و همین‌طور است برای فرزندان هخا و اسلام‌هراسی در این میان بهانه‌ای عامه‌پسند شده است.

ولی آنچه که پارسیان (آریایی‌های بربر) را با رومیان وادار به جنگ و ستیزه می‌کرده است، خدایان باطلی بوده است که برای خودساخته و پرداخته و می‌پرستیده‌اند، همچون ( زروَن، اردی‌ویسورَه آناهیتا، میثرَه، وایو، زَم، رامَن، وُهومَنَه، ایندره، آتَر، گوش اوروَن، ورثرَینه، تیشتَریَه، هئومَه، اسرَ اُشَه ) چرا که همواره با خدایان باطل رومی من‌جمله (ژوپیتر رومی، با زئوس یونانی - نپتون رومی، با پوزئیدون یونانی - مارس رومی، با آرس یونانی - آپولون رومی، با آپولو یونانی - ولکان رومی، با هفائستوس یونانی - پلوتو رومی، با هادس یونانی - مرکوری رومی، با هرمس یونانی - جونو رومی، با هرا یونانی - مینروا رومی، با آتنا یونانی - دیانا رومی، با آرتمیس یونانی - ونوس رومی، با آفرودیت یونانی - وستا رومی، با هستیا یونانیدر) در تعارض و خصومت بوده‌اند. امروزه هم پارسیان برای خود خدایان باطلی ساخته‌وپرداخته‌اند که با خدایان باطل و قلابی سایر ملل و اقوام در تعارض و خصومت است. پس بروز یک جنگ گسترده مابین پارسیان و غیر پارسیان اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. این جنگ و درگیری چنان گسترده خواهد بود که با خون‌های ریخته شده می‌توان تخت‌جمشید معبد پارسیان و آریایی‌های شیطان‌پرست را چندین بار غسل داد.

خدای زمان و سرنوشت. زُروان (یهوه) ایزدی بسیار کهن است که در دوران‌های پیش از زرتشتی خدایی مهم با دین مخصوص به خود بوده‌است و گرچه در اوستا دیگر نقش خدایی ندارد و به معنی زمان آمده‌است، اما از متون ساسانی برمی‌آید که تا آن زمان هم نزد تودهٔ مردم هنوز خدایی سخت مورد ستایش بوده‌است. اودِموس رودسی که در دوران انقراض هخامنشیان می‌زیست در نوشته‌هایش نقل کرده‌است، پارسیان فرقه‌ای دارند (همچون انیشتین جهود) که در آن، زمان و مکان را می‌پرستند و این دو را زایندهٔ تمام خدایان (کائنات، ملائکه) می‌دانند. به ویژه این نکته تصریح شده که پارس‌ها اعتقاد دارند، زمان مادر و پدرِ دو نیروی روشنایی (هدایت، دین) و تاریکی (طاغوت، جهل)، یعنی اهورامزدا (مهدی) و اهریمن (ابلیس) است. زُروان در دوران پیش از یکتاپرستی زرتشت نخستین خدا دانسته می‌شود که هزارسال مراقبه می‌کند تا فرزندی (مهدی) را به دنیا بیاورد که جهان را بیافریند. پس از نهصد و نود و نه سال (عمر نوح) به اندیشهٔ شک‌آلوده افتاد که این مراقبه و نیایش‌ها سودی دارد یا بیهوده بوده‌است. همان زمان، او دو فرزند را آبستن می‌شود. از مراقبه و اندیشهٔ نیکش اهورامزدا (مهدی) و از شک او اهریمن (ابلیس) در زهدان او شکل می‌گیرند. او سوگند خورده‌است که پادشاهی جهان را به اولین فرزندش می‌دهد، با اینکه هرمزد به دهانهٔ زهدان نزدیکتر است، اما اهریمن شکم او را می‌درد و بیرون می‌آید و زُروان با اینکه می‌داند فرزند مورد آرزویش اهورامزدا است که نیک‌سرشت و پاک است، و اهریمن برعکس او سراسر بدی و گند است، با این‌حال برای اینکه به سوگندش وفادار بماند، پادشاهی جهان را تا نُه‌هزارسال به او (ابلیس) می‌دهد و نبرد اهورامزدا (مهدی) و اهریمن (شیطان) آغاز می‌شود که پیروزی نهایی از آنِ اهورامزدا خواهد بود. انشا الله

ایزدبانوی رودخانه‌ها و آبهای شیرین، زیبایی، عشق و باروری زنانه است. او همتای ایرانی ایشتار (فاطمه)، الههٔ بین‌النهرینی عشق و باروری و آفرودیت، الههٔ عشق و زیبایی در یونان به‌شمار می‌رود. او همان سیارهٔ ناهید (ملیکا) یا زهره (زهرا) است. او با نام‌های سامی بتول و طاهره نیز شناخته می‌شود که در ادیان سامی القابی هستند برای شخصیت‌های تاریخی مانند مریم مقدس که صورت زمینی شدهٔ همین «مادرخدا» هستند. آناهیتا (ملیکا) در ایران شرقی بغدخت یا بیدخت (رقیه) نیز نامیده می‌شود که «دختر ایزد بزرگ» معنی می‌دهد. بسیاری از زیارتگاه‌های کنونی در گذشته نیایشگاه‌های آناهیتا بوده‌اند (قم و سوریه و عراق). از نشانه‌های معابد آناهیتا، درختان کهن است. در آبان‌یشت که یکی از کهن‌ترین بخش‌های اوستاست و مفصل‌ترین متن در ستایش آناهیتاست، توصیفی بسیار دقیق از او می‌دهد: اردویسوره آناهیتا دوشیزه‌ای زیبا، آزاده، برومند و بسیار قدرتمند است. کفش‌هایی درخشان دارد که تا مچ پاهایش را می‌پوشانند و بندهایی زرین دارند. جامه‌ای پُرچین و درخشان به تن دارد با کمربندی به کمر. گوشواره‌هایی چهارگوش و گردنبندی طلایی و تاجی هشت‌پَر دارد که بالایش صدستاره دارد. آناهیتا که ایزدبانوی تمام رودها و آبهای شیرین جهان است، گردونه‌ای دارد با چهار اسب سفید، که این اسب‌ها باد و باران و برف و تگرگ هستند. او با گردونه‌اش دیوان و نیروهای پلید را از میان برمی‌دارد. او حامی زنان باردار و کودکان خردسال است و شیر زنان شیرده را زیاد و پاک می‌دارد.

مهر (آمنه) ایزد آفتاب و به عبارتی خورشید است. از ایزدان کهن هندو ایرانی است که در اوستای تازه از اهمیت بزرگی برخوردار می‌شود و به محور قدرت در جهان خدایان تبدیل می‌گردد. یشت دهم اوستا از آنِ اوست. مهر با صفت دارندهٔ چراگاه‌های فراخ توصیف می‌شود. مهر، ایزد مهر و محبت و دوستی، پیمان و راستگویی و دشمن دروغ است.

ایزد باد وایو (داوود و سلیمان یا علی حیدر کرار)  وای یا باد که اندروا هم نامیده می‌شود، ایزد باد و تجسمی از فضا است و در ابر بارانزا زندگی و در طوفان، مرگ می‌آورد. در اوستا از ایزدان نیرومند دین زرتشتی است و پانزدهمین یشت به نام اوست. در ویسپرد به همراه آسمان و دریای فراخکرت پهناوری و گستردگی ایشان ستوده شده‌است. درخواست‌های پرستندگان وای بیشتر ماهیتی جنگی دارد و ازین روی وای از ایزدان جنگ دانسته می‌شود اما باید توجه داشت که طبق رام‌یشت اوستا، دوشیزگان شوی ناگزیده، با همان فرش و تخت و بالش زرین -همچون آتوسا (شهربانو) در عشق گشتاسپ- وای را می‌ستایند تا شوهرانی ارجمند و برومند نصیبشان شود. از اینجا معلوم می‌شود یکی از قدرت‌های وای رساندن زن و مرد به هم است. در ادبیات زرتشتی وای در فضای میان اهورامزدا و اهریمن قرار دارد و میانجی آنهاست و یک مفهوم بی‌طرفی در او وجود دارد. در متون کهن‌تر وای ابتدا شخصیت واحدی است با سیمایی دوگانه، نیکوکار و در عین حال شوم. اما بعدها دو سویهٔ شخصیتش به‌طور دو شخصیت مجزای «وای نیک» و «وای بد» درآمده اند. «وای نیک» که گاهی با ایزد رام یکی دانسته می‌شود، ایزد بادهای باران‌آور است، و «وای بد» دیو مرگ است که جان را از تن جدا می‌کند و از راه اوست که باید مردگان بگذرند (شفاعت و بخشوده شوند). در بندهشن آمده‌است «وای خوب» سالار ارتش مینوان (شیعیان مهدوی) است و جامهٔ زرین، سیمین، گوهرنشان و ارغوانی‌رنگ به تن دارد.

زامیاد (خدیجه) ایزدبانوی زمین، گاهی با سپندارمذ امشاسپند زمین یکی دانسته می‌شود و گاهی هم زامیاد مینوی زمین -به معنی قرینهٔ بهشتی آن- و سپندارمذ الههٔ زمین دانسته می‌شوند. گل ریحان به این ایزد تعلق دارد.

رام (حسن ابن علی) ایزد آرامش و شادی، نامش به معنی آرامش است. در اوستا ایزدی مستقل از وای است اما در ادبیات پهلوی با او یکی شده‌است. رام، رامش‌بخش جهانیان است. بخش ابتدایی اسم‌هایی مانند رامین، رامتین و رامش و رامبُد از نام او ساخته شده‌است. گل خیری زرد نماد این ایزد است. او از همکاران بهمن (حسین ابن علی) است. دیو اَستوِیهاد (معاویه) دشمن اصلی رام است.

بهمن (حسین ابن علی) ایزد حامی حیوانات سودمند. بهمن اسمش به معنی دارای منش نیک است. او نخستین آفریدهٔ خدا، در طرف راست اهوره‌مزدا (مهدی) می‌نشیند و تقریباً نقش مشاور را دارد. بهمن به عنوان «اندیشهٔ خوب» مظهر خرد (خون) خداست که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می‌کند. از این جهت معادل عقل است. ایزدان ماه، گوش و رام (قمر بنی هاشم) از همکاران او هستند. دشمن اصلی او دیوی به نام اَکومَن (یزید) است. بهمن راستکرداران پرهیزگار را به بهشت می‌پذیرد (شفاعت می کند). اورمزد (یهوه) از طریق او جهان را آفریده‌است. بهمن برترین و نخستین امشاسپند (سالار شهیدان) است.

ایندرا (باب الحواعج) ایزد آذرخش. یکی از خدایان برجستهٔ هندوایرانی، که در ادوار بسیار کهن بصورت خدایی توصیف می‌شده‌است که با اژدهای خشکسالی یا دیوان خشکی و تاریکی می‌جنگد و با سلاحش که آذرخش است و گُرز آتشین نامیده می‌شود، آب‌های زندانی و روشنی‌ها را آزاد می‌کند و باعث بارش باران می‌شود. بخاطر همین جنگیدن، خدای جنگجویان دانسته می‌شده‌است. در متن‌های اوستایی با لقب خود وِرِثرغنَه، در شمار خدایان و با نام خود، ایندره، در شمار دیوان ظاهر می‌گردد. رستم و بسیاری پهلوانان ایرانی دیگر مانند گرشاسب نمونه‌های زمینی ایندره هستند و از بسیاری جهات مانند او هستند. ایندره (همانند مهدی) از پهلوی مادر زاده می‌شود، در نوزادی چرخ خورشید را به حرکت میاورد، یکباره می‌تواند سیصد گاومیش بخورد، گرزش را به ارث برده‌است و نوشیدنی سومه (هوم) را بسیار می‌نوشد، گاهی اندازهٔ سه دریا. رستم (ابوالفضل یا عباس) نیز (همانند مهدی) از پهلوی مادر زاده می‌شود و در کودکی پهلوانی می‌کند، او هم گرزش را به ارث برده‌است و بسیار پُر اشتهاست و گاهی یک گورخر را کباب می‌کند و می‌خورد و همین‌طور در میخوارگی دلیر است. به این معنی که در دوران اساطیر مشترک هندی و ایرانی، در وداها یکی از ایزدان نیک مهم است ولی بعدها با فاصله گرفتن اساطیر ایرانی و هندی، اسم ایندره در اوستا متعلق به یک دیو با شخصیتی متفاوت می‌شود.

آذر ( موسی، یا موسی رضا) ایزد آتش یا به تعبیری نگهبان آتش‌هاست که او را پسر اورمزد به‌شمار آورده‌اند و آتش روشن نشانهٔ دیده شدنی حضور اورمزد است. تقدس آتش ریشهٔ کهن دارد و به دوران هند و ایرانی بازمی‌گردد. قرینهٔ او خدای هندی آتش اَگنی است که در اسطوره‌های هندی رابط میان خدا و آدمیان است و در عین حال هم زمینی است و هم ایزدی. در اساطیر ایرانی، آفرینش آتش با آفریدن گیاهان وابستگی دارد و رابطهٔ نزدیک بین آتش و گیاهان در تصورات هند و ایرانی ناشی از آن است که این قوم عادت داشتند آتش را از ساییدن دو قطعه چوب به یکدیگر به دست آورند. به همین دلیل در وداها گفته شده‌است که آتش در چوب پدید می‌آید، (درختی که خدا با موسی در آن سخن گفت) نطفهٔ روییدنی‌ها را دربردارد و در آن‌ها پراکنده‌است. در فرهنگ کهن ایرانی، آتش، دوست، برادر و نزدیک‌ترین خویشاوند بشر دانسته می‌شود که تاریکی را روشن می‌کند، نیروهای پلید را دور می‌کند و در شب از نزدیک شدن جانوران درنده به انسان جلوگیری می‌کند. آتش نزد زرتشتیان بسیار مقدس است. آتش مقدس آتشکده‌ها نباید نور خورشید بر آن بیفتد و نه چشم کافری آن را ببیند. از دلایل قداست این آتش جریان طولانی و دشوار تطهیر آن است. شانزده آتش از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شوند و آنگاه ۱۱۲۸ بار آن‌ها را تطهیر می‌کنند و این جریان یک سال طول می‌کشد. از امشاسپندان، اردیبهشت حافظ آتش است. در اساطیر ایرانی گفته می‌شود آتش در ابتدا نمی‌سوزاند و بی‌دود است و طیق بندهشن وقتی در پایان سه‌هزارهٔ دوم اهریمن (سفیانی) به آفرینش هرمزدی می‌تازد، آتش را به دود، دمه و سوزندگی آلوده می‌کند (دخان سماوی). در رستاخیز آتش دوباره به صورت اولیهٔ خود بدون دود و تیرگی و سوزش خواهد بود. (دو دریای شیرین و شور)

و ...

دنیای امروزی از میلیون‌ها مسلمان سگ سنی که همه‌ساله زیر سایه آل سعودی به سفر حج می‌روند و مثل گوسفند کچل برمی‌گردد، ترس و هراسی ندارد؛ بلکه از پارسیان و آریایی‌هایی می‌ترسند که خدایان باطل زنده‌ای دارند که نفس می‌کشند درحالی‌که خدایان باطل رومی مرده و به درک واصل شده‌اند و احتمال پیروزی خدایان باطل زنده خیلی بیشتر از خدایان باطل مرده و متروکه شده است.

زمانی که خاخام‌های یهود، کشیش‌های نصرانی، مولوی‌ها و ماموستا (بابوشکا) های سگ سنی، با معاویه و یزید و همفکران زنازاده (بنی امیه)همدست شده بودند تا اسلام پارسی را طبق آیین کهنشان خراب و منحرف کنند، هرگز باور نمی‌کردند و به خواب شوریده و پریشان خود هم نمی‌دیدند که زمانی این پارسیان گمراه شده و فریب‌خورده به توانایی و امکانات نظامی دست یابند تا تمام زیرساخت اقتصادی، اجتماعی و نظامی فرزندان حرام زاده دو رگه آنها را نابود و حتی خودشان را قتل‌عام و سلاخی کنند و امروز همان روز است که آریایی‌های بربر و وحشی (فرزندان کوروش شیطان‌پرست) با اجداد و نیاکان شمالی و سیبریایی خود روس‌ها متحد شده و بر آنها بتازند و بکوبند و به آرماگدون شیطانی تحقق بخشند. این نبرد خونین در آینده حتمی شده است مگر اینکه الله رحم کرده و منصرف شود. این خطر به‌قدری جدی و مهلک است که اعراب و اسرائیل، الله و یهوه را پاک فراموش و به خدایان باطل مصری (رع، آمون، ایزیس) پناهنده و به‌پای فراعنه مصر افتاده‌اند. لیاقتشان همین‌قدر است و شعورشان بیشتر از این نیست.

وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ 6-3

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ 7-6

 

 

موضوع کاملاً واضح و روشن است، عمر ابن جهود به بهانه اسلام قصد کشتار و غارت پارسیان را داشته است. ولی سلمان فارسی و علی بن ابی‌طالب این توطئه را خنثی نموده‌اند؛ یعنی به پارسیان آموخته‌اند که مسلمان شوند و شهادتین گویند. ولی بنی‌امیه زنازاده دست بردار نبودند. آنها اسلام پارسیان را به شرک متمایل کردند تا بتوانند قتل‌عام و غارتشان کنند؛ ولی فعلاً خودشان به این وضعیت بسیار بغرنج، پیچیده و مکافات بزرگی دچار شده‌اند. هر لحظه احتمال نابودی‌شان وجود دارد. انشا الله به‌زودی زود. چراکه ابلیس خودش یک کارشناس، متخصص و فارغ‌التحصیل بی‌سواد الهیات و ماوراءالطبیعه است و صدالبته صاحب‌نظر. او در این‌گونه موارد از خود خدا بیشتر می‌داند و درجه دکترا با چندین مقاله و پایان‌نامه دارد. ولی یک ایراد بزرگ دارد و آن اینکه خیلی عجول است و سریع فریب خدا را خورده و گمراه می‌شود و عده کثیری از اولاد آدم را به دنبال خود می‌کشاند. اما خوشبختانه ما قبایل کوشیا (اولاد نوح و ملت ابراهیم) به لطف و رحمت الله به‌واسطه داشتن علم و دانش کتاب قرآن، فریب ابلیس این پرفسور و فیلسوف بی‌سواد و دکتر قلابی را نمی‌خوریم، همچنین فرزندان نامشروع و خلفش همچون یهود، نصارا، سگ سنی و فرزندان هخا (آریایی‌های متجاوز به این مرزوبوم) و آماده‌ایم در زمان ظهور مسیح عیسی ابن مریم رسول‌الله و خروج یأجوج‌ومأجوج (ملائکه) اقدام به پاک‌سازی ژنتیک نماییم. لا حکم الا لله. کسانی که به مسیح و رستاخیز مسیح و قیامت الله کافرند، مشرکان نجس یا منافقینی بیش نیستند.

یکی از راه‌های شناخت نژاد آریایی پست و فرومایه (هخا) اینکه، آنها زندانبان هستند. یعنی سیاه‌چاله دارند و اهل شکنجه، قتل بی‌دفاع، تجاوز، غارت، کلاهبرداری، دروغ، دزدی، اختلاس و ... هستند و اینکه ترسو و بزدل بوده و به دشمنان و مخالفان خود اجازه نبرد مسلحانه در میدان نمی‌دهند؛ چون از شکست هراس دارند و چند نمونه بارز آن هیتلر، موسلینی، استالین، لنین، رضاشاه پهلوی و محمدرضا آریامهر شاه هخامنشی و ... بازماندگان نا شریف پارسی.

نتیجه‌گیری کلی اینکه هیچ یک از مشکلات، معضلات، فجایع، ناهنجاری‌های اجتماعی و ... در این مرزوبوم به الله، ملائکه، انبیا، کتب آسمانی و صالحان مربوط نمی‌شود؛ بلکه به ژنوم آریایی مربوط است. چرا که آنها خدایان باطلی داشته‌اند که به‌صورت من‌درآوردی برای آنها اخلاقیات و قانونی تعریف و اجرا کرده‌اند که منجر به فساد، خونریزی، ظلم و ستم شده است و بعد از اسلام، دین خدا را به طبع و مذاق خود بومی‌سازی و تحریف نموده‌اند. اسلام واقعی از کتاب قرآن استخراج می‌شود نه از گرده فلاسفه.

پیتزا قورمه سبزی = اسلام قورمه سبزی

قوم و نژادی که نماد باستانی و اساطیری آن من‌جمله هما و سیمرغ، قلابی و یک نوع کرکس لاشه خوار از آب دربیاید، خودش نیز لاشخور صفت می‌شود. چرا که همواره به دنبال اخذ وام بدون ربا - تأسیس شرکت دانش‌بنیان - قاچاق ارز و کالا - مسکن دولتی خارج از زادگاه و در کلان‌شهر - مسکن مهر قربتی - رانت - اختلاس - دزدی - کلاهبرداری - سوخت مفت و انرژی ارزان - قاچاق سوخت و کولبری - سهمیه کالا و ارز دولتی - کالابرگ - تأسیس شرکت صوری در خارج و فرار از تعهدات ارزی - استفاده از تحصیلات رایگان داخلی و مهاجرت به خارج از کشور - ثبت‌نام ایران‌خودرو، صف ارز صرافی و سکه بانکی، صف صفویه - وام ازدواج و جایزه کودک آوری - قرعه کشی - لاتاری - اصلاحات اراضی - دارو و درمان ارزان و مجانی - شیرخشک رایگان - صادرات انرژی در قالب کالا و ... هزار و یک لاشه خواری و مفت‌خوری دیگر. این قوم گوشت و پوست‌واستخوان حرامی دارد.

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ  60 توبه

اما راه عذاب و تحقیر این قوم چیست؟

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا  44 فاطر

خرابه‌های تخت‌جمشید سوزانده شده به دست فرماندهان نظامی سبک‌سر پارسی است که به خیال خود قصد سوزاندن اسکندر مقدونی را داشتند؛ ولی خودشان را به کشتن دادند. همچنین مقبره کوروش شیطان‌پرست که تا به امروز هزار بار حفاری و خالی و تخریب و مجدداً بازسازی شده است که استخوان‌های کوروش مادینه پرست نیز خوراک سیمرغ شده است.

 

مقبره کوروش الهه پرست، گوساله طلایی قوم پارس مشرک و نجس است که با اشک چشم آنها شسته می‌شود. اگر هما و سیمرغ لاشه خوار استخوان گندیده بودند، آریایی‌های پارس هم لاشخور نفت و گاز بد بو و معادن طبیعی هستند. پارسیان زن ذلیل و مادینه پرست هستند. زن - زندگی - آزادی ولی در نهایت آتش جهنم، آرزوی هزار باره مرگ در یک روز و اسارت زنجیر و افسار آهنی نصیبشان می‌شود.

 

هخامنشیان ناپاک آدم خجالتی و سربه‌زیری همچون تختی را کشته‌اند که اصلاً نمی‌دانست سیاست و حیله‌گری چیست. انسانی همچون مصدق را سرنگون کردند تنها به جرم اینکه می‌گفت خوردن نفت و گاز بدبو شرافتمندتر و بهتر از خوردن استخوان مردار و گندیده است. ژنوم پارسیان کلاً دچار مشکل جدی شده است که در آینده نزدیک برطرف خواهد شد.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ  15 حجرات

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 11 صف

لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 88 توبه

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ 111 توبه

منظور خداوند این است که مؤمنان کسانی هستند که اموال و جان‌هایشان را در راه خداوند هزینه و قربانی کرده و در اختیار رسول قرار می‌دهند. ولی اقوام آریایی و نجس پارس برای جهاد در راه خدا سه شرط دارند:

1-      حقوق و مزایای دائمی داشته؛ یعنی کارمند ثابت و رسمی با حق همسر و اولاد و بیمه خدمات درمانی و بازنشستگی و ... داشته حتی مجاز به دزدی، اختلاس، رانت و... باشند

2-      هم به الله و هم به بندگانش منت و سرکوفت بزنند. یعنی خدا و بندگان خدا نمک‌گیر و منت‌دار و حق به گردن آنها باشند

3-      آنها همه‌کاره و اربابان و حاکمان و تصمیم گیرندگان جامعه و آسمان‌ها و زمین باشند

یعنی اقوام نجس و گمراه آریایی نه مجاهد فی‌سبیل‌الله بلکه شیاطینی هستند مجاهد فی انفسهم در راه رسیدن به طاغوت یعنی قدرت و ثروت.

اما استوانه کوروش یا تومار بابلی چیست؟

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ 102 بقره

بابلی‌ها جادوگر و ساحر رمال بوده‌اند و بر روی صفحات دراز از کل رس، چیزهای زیادی نوشته و علائم و نشان‌های بسیاری گذاشته‌اند. سپس آن را همانند توماری پیچیده‌اند و روی آن مطالبی منسوب به کوروش نوشته‌اند. آنها در کار خود ماهر بوده‌اند چرا که تنها ایمان به خدای واحد می‌توان مابین اولاد آدم صلح و اتحاد برقرار کند؛ ولی خدایان باطل متعدد جنگ و نفاق به همراه دارد. ازاین‌رو کوروش را متقاعد کرده‌اند که شیطان پرستی را آزاد و هرکسی به پرستش خدای باطل خود آزاد باشد، در نتیجه ایرانیان همواره بر سر خدایان باطل متعدد در حال جنگ و نزاع با رومیان بوده‌اند. امروزه این طلسم سفالی به سازمان ملل در ظاهر متحد راه‌یافته و تنها چیزی که در آنجا یافت نمی‌شود اتحاد و همدلی است؛ چون مکاتب و خدایان متعددی دارند در نتیجه در آنجا اختلاف و نفاق حاکم شده است آن‌هم در سایه نبوغ و سحر و جادوی بابلی‌ها. پارسیان سبک‌سر و ساکنین سیاره زمین هزاران سال است که فریب بابلی‌ها را خورده‌اند و دچار اختلاف هستند. ای‌کاش آن طلسم به واشنگتن یا لندن و یا اورشلیم منتقل شود؛ چون سال‌های درازی است که در حسرت به‌دست‌آوردن آن هستند و مثل سگ و گربه به جان هم بیفتند.

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ 71 مومنون

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ 22 انبیا

این یک حقیقت است که منشور حقوق بین‌الملل کوروش، دنیا را تباه کرده است البته دنیای اولاد آدم را نه کیهان را.

 

کاملاً مشخص است که این کتیبه‌ها چندلایه هستند و داخل آنها اشیا و اجسام غیر سفالی بوده است که سارقان بعد از شکستن آنها این اشیا را برداشته و باقی‌مانده سفالی را مثل آشغال بی‌ارزش رها کرده‌ یا به‌عنوان آجر و مصالح ساختمانی استفاده کرده‌اند.

و خداوند به بشریت رحم کرد که این طلسم توسط سارقان شکسته و رها شده و صرفاً سازمان ملل به بی اتحاد تبدیل شده است وگرنه جنگ جهانی اتمی خیلی‌وقت‌پیش شروع شده بود؛ ولی بوی این جنگ در آینده به مشام ما می‌رسد چرا که فرزندان کوروش نیز وارد این منازعه بین‌المللی نامتحد شده‌اند. بهترین کار انتقال این منشور به بابل جهت ترمیم و تعمیر و پیداکردن و بازگرداندن اشیا مسروقه به داخل منشور و در نهایت انتقال آن به شهر لندن است؛ یعنی کاخ سلطنتی انگلستان. جاهای خالی می‌بایست با واژه من و ال جی بی تی پر شده و شش رنگ شود.

 

ترکان مغول ثابت کرده‌اند که عرب ستیز هستند و آریایی‌های مهاجم و متجاوز (پارس‌های بربر) نشان داده‌اند که یهودستیز هستند؛ لذا اگر یکتاپرست و مسلمان شوند بهترین گزینه برای اتحاد با مگاگ هستند تا نسل اعراب و اسرائیل و اروپایی‌های غربی و امریکایی‌های شمالی و ... را نابود و منقرض کنند.

۱ کلام خداوند بر من آمد و فرمود:  ۲ «ای انسان فانی، رو به سوی سرزمین ماجوج بایست و علیه جوج، پادشاه ماشک و توبال نبوّت کن  ۳ و به او بگو خداوند چنین می‌فرماید: ای جوج، پادشاه ماشک و توبال، من دشمن تو هستم.  ۴ تو را باز می‌گردانم و در آرواره‌هایت قلابها می‌گذارم و تو را با تمام لشکرت، اسبها و سواران و همه زره پوشان، جمعیّت بزرگی که به سپر و شمشیر مسلّح هستند، بیرون می‌آورم.  ۵ مردانی مسلّح به سپر و کلاهخود از پارس و حبشه و لیبی با ایشان خواهند بود.  ۶ سرزمین جومر و تمام سپاه او و همچنین اهالی کشور بیت توجرمه از شمال با بسیاری از مردم دیگر به تو می‌پیوندند.  ۷ پس ای جوج، آماده باش و لشکرت را با متّحدانت برای جنگ آماده ساز.  ۸ بعد از چند سال به تو امر می‌کنم به کشوری که مدّتها ویران مانده بود و مردم آن از تبعید به ممالک مختلف برگشته و در وطن خود در امنیّت ساکن شده‌اند (اسرائیل، فلسطین)، حمله کنی.  ۹ تو و تمام سپاهیانت و مردم بسیاری که با تو هستند چون توفان پیشروی خواهید کرد و چون ابری سرزمین را خواهید پوشاند.   حزقیال فصل 8

کفر و شرک به خدای واحد انسان را نجس و ناپاک می‌کند و ۸ میلیارد ساکنین فعلی روی زمین به هفت گروه خبیث تقسیم‌بندی می‌شوند که نیاز به پاک‌سازی ژنتیک دارند.

1-      کفار (خداناباوران - خداستیز)

2-      مشرکین (بت‌پرستان، هندوهای گاوپرست و آسیایی‌های بودا و آلت پرست - اسلام‌ستیز)

3-      بنی‌اسرائیل، یهود (مسیح و محمد ناباور - مسیح و محمد ستیز)

4-      نصارا (محمد ناباوران - محمد ستیز)

5-      سگ سنی (مسیح ناباوران، پیروان انبیا دروغین یا خلفا - مسیح ستیز)

6-      به‌اصطلاح شیعیان مهدوی (مسیح ناباوران - مسیح ستیز)

7-      منافقین که در ظاهر ادعای توحید و یکتاپرستی دارند؛ ولی در اصل جزو یکی از گروه های فوق هستند.

 

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ 43  لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ 44 حجر

و بدرستی جهنم، حتما وعده گاه ايشان جملگی [است] 43 برای آن است هفت دربهايی [كه] برای هر ( تمام ) دری از ايشان جزئی قسمت شده ای [است] 44

تقریباً تمامی (جمع، جملگی) توله‌های آدم بعد از بلوغ، نجس و اهل جهنم هستند.

اما حکمت منشور کوروش چیست؟

خاخام‌های یهود این جاعلان کتب عهد قدیم و فلاسفه بی‌سواد و بی‌شعور بنی‌اسرائیل مطالبی چرند در مورد کوروش شیطان‌پرست تهیه و لابه‌لای کتب دینی خود چپاندند و چنین وانمود کردند که کوروش همان مسیح موعود و منجی و پادشاه خیالی یهود و منتخب الله است. ولی بابلی‌ها زرنگ بودند می‌دانستند که یهوه خدای اسرائیل با بت‌پرستی و شیطان پرستی و در کل با واژه خدایان مخالف و متنفر است؛ لذا با چاپلوسی و تملق منشور کوروش را نگاشتند که اولاً کوروش خودش به‌نوعی خدا فرض می‌شد؛ یعنی پادشاه چهارگوشه عالم و ثانیاً کسی که مردوک یا مردوخ (یکی از خدایان باستانی تمدن بابل است. در تمدن بابلیان مردوک به‌عنوان خدای باروری و آفرینش مطرح است.) قبول دارد و به بندگی و خدمتگزاری آن نائل و مفتخر شده است ثالثاً مجوز آزادی بت‌پرستی و شیطان پرستی و بازسازی بتکده‌ها را به هزینه خودش گرفتند. همچنین بازسازی شهر و دروازه بابل به خرج پارسیان و ... گویا پارسیان به بابلیان بدهکاری بسیار زیادی دارند. زمانی ولخرجی کوروش و اینک هم آبادسازی یا بازسازی عتبات عالیات و هزینه مدافعین حرم و ... به‌هرحال بابلیان هم بنی‌اسرائیل و هم یهوه خدایشان را کیش‌ومات کردند و به‌جای یهوه، خدایان باطل را سربلند و سرافراز کردند آن‌هم از کیسه و دخل پارسیان آریایی صفت.

حالا چرا کسانی که ادعای فرزندی کوروش را دارند به این‌گونه ریخت و پاش‌ها اعتراض دارند:

پسر كو ندارد نشان از پدر   تو بيگانه خوانش مخوانش پسر. به باور ما مدافعین حرم و بازسازی‌کنندگان عتبات عالیات فرزندان خلف کوروش کبیر هستند. اگر کوروش بیت‌المقدس را بی‌رنگ و بی‌ارزش و بی‌خاصیت جلو داد، فرزندانش با کعبه و مدینه وارد رقابت جدی و اساسی شده‌اند و در آینده نزدیک حجاج حجاز را به دیار بابلیان منحرف می‌کنند.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿۱۳۷﴾ آل عمران

 

محمدرضا طباطبايی 22/7/1401

https://www.ki2100.com